شب،داخلی، ادارۀ محل کار:
پیام کوتاهی روی تلفن همراه خودنمایی می کند.
نگاه کردم وبی اعتنا گذشتم ؛چه شوخی بی مزه ای !مدتی گذشت اما آ ن شوخی بی مزه و زشت در ذهنم جولان می داد:نکند راست باشد.
نگاهی دوباره به آن پیام کوتاه انداختم ؛ پیش شمارۀ تهران داشت.با فرستندۀ پیام تماس گرفتم. مصطفی بود.
- "این پیام چیه که برای من فرستادی؟" با دلخوری و کمی غیظ گفتم.
- " به خدا راسته؛ خودم هم اول باور نکردم. ایسنا خبرش را زده بود."
در خود غلتیدم وگریه کردم؛آرام وعمیق.
آخ ؛ که یکی از دوستان دوران دانشجویی ام از کف رفت.
پیام این بود: مـلاقـلی پـور فوت کرد.
فید این
فلاش بک، شب ، خارجی ، محوطۀ دانشکده:
در میان آرامش دار و درختان ،خنکای شبانه ای درفضا جاری است.از ماشین که پیاده می شود نفس عمیقی به درون ریه هایش فرو می کشد . شاد و شنگول می شود گویی طروات در رگهایش دویده. رو به همراهش می کند و می گوید: اکبراینجا عجب هوایی داره!و بعد، بی ملاحظۀ ما با آن جثۀ زمختش شروع به جست و خیز می کند.
به آمفی تئاتر دانشکده می رسیم ؛پارچه نوشته ای در دست نسیم می لغزد:
مروری بر فیلمهای سینمایی رسول ملاقلی پور
سالن بی اغراق مالامال از دانشجویانی است که آخرین فیلم ِ ملاقلی پور را امشب دیده اند: نجات یافتگان.
فیلمی تلخ که برای اولین بار در سینمای جنگ ،قصۀ حضور یک امدادگر زن را در خط مقدم جبهه نمایان می کند.هیچ شباهتی به فیلمهای دیگر جنگی ندارد.اولین فیلم ضد جنگی است که یک سرباز عراقی را نشان می دهد که دارای زن و فرزند است و کربلا نیز برای او همچون ایرانیان عزیز است.
میزگرد تشکیل می شود:ملاقلی پور، اکبر نبوی وسیامک عباسپور
نبوی نگاهی به سینمای جنگی ایران می اندازد ودوره های مختلف آن را بررسی می کندو ملاقلی پوراز خاطرات جبهه و جنگ و پشت صحنۀ فیلمهایش می گوید.
خاطره ای از روزهای اول جنگ:
- " یکبار یکی از رفقا مجروح شده بود و من او را روی دوش انداخته بودم ودرخیابانهای آبادان به دنبال بیمارستان می گشتم.
به دو تا خانم مکش مرگ ما که لباس پرستاری برشان بود و با کفش پاشنه بلند تـِلق وتـِلق داشتند راه می رفتند رسیدم.رو کردم به یکی از آنها و پرسیدم :خواهر ،اینجا ها بیمارستان کجاست؟
پرستاردر حالیکه با ناز و عشوه آدامسش را می جوید جواب داد:من خواهرت نیستم به من میگن اِسی جون!
بیمارستان هم یک خیابون پایین تره.
<شلیک خندۀ بچه ها آمفی تئاتر را جاکن کرد!>
پرستارها آز انجا که رفتند.رفیق مجروح ما گفت: من بمیرم هم توی این بیمارستان نمی آیم.
وسر آخر مجبور شدم او را جای دیگری ببرم. "
از همین دست خاطرات و مشاهدات بود که ملاقلی پور در روایت های فیلمش استفاده می کرد و آنها را باز گو می کرد.چونان که در" نجات یافتگان" بسیجی مجروح اجازه نمی دهد حتی برای مداوایش، امدادگر زن به او دست بزند.
ملاقلی پورخاطره و قصه بود که تعریف می کرد و بچه ها مشتاقانه گوش می کردند و می خندیدند.انگار نه انگار که ملاقلی پور همان کارگردانی است که این فیلمهای پر رنج و درد را ساخته است.
کات
عصریک روز پاییزی ،داخلی ، دفتر اکبر نبوی(خیابان سیندخت شمالی):
خودش می گفت قیافه اش مثل قصاب ها ست که خون از دو سر سیبیلشان می چکد.بیراه نمی گفت این مدتی که ریشـش را می زد؛عینهو قصاب باشی شده بود. به نظرت می آمد یکی از لوطی های زیر گذر است تا یک فیلمساز!آنهم با این همه ظرافت در فضا سازی "هیوا" و دیالوگ های شاعرانۀ ستاره در"نسل سوخته" !!
- میرم بالای این پل عابر پیادۀ میدون انقلاب؛ می ایستم و رفتار مردم را تماشا می کنم؛ پسرهایی که انگــُل می کنند...
- تاکسی سوار میشم و دیالوگ ها ی جالب مردم را توی یک دفترچه ، یادداشت می کنم.
نیمشب، دلنوشت
خاطرۀ دانشکده را که می نویسم گریه امان نمی دهد.
بی شک بسیاری از بچه های دانشکده و حتی دانشجویان کنفرانس هفتم عمران سراسر کشور فیلم های تلخ و خاطراتی شیرین از رسول ملاقلی پور دارند.همین تلخ و شیرین هاست که باعث شده رسول چون یک دوست دوران دانسجویی در ذهن همچون منی جا خوش کند.
خدایا آن خنده ها،آن مزاح ها، دیگر محو شد؟ صاحب آن همه خاطرات شیرین ،خود خاطره شد؟
*****
آدم عجیبی بود در رفتار روزمره این همه شاد وبذله گو ودر فیلمهایش بخصوص آنجا که روایت در شهر میگذرد نه جبهه ؛این همه تلخ، سیاه وعصبی.
باسیاست بازان میانه ای نداشت وبسیار رک و صریح و بی ریا بود.سریع گرم می گرفت و بی ادعا و خاکی بود.
او به یقین یکی از پشتازان سورئالیسم در سینمای ایران بود.از سورئالیسم شاعرانۀ" هیوا " تا سورئالیسم
عصیانگرانۀ "نسل سوخته".
این آخری که با "میم مثل مادر" ترنم دلشـد گان را به گریه ساز کرد.
اینچنین است که سپیده بر سر گهوارۀ کودکش ، غمگنانه ویولن می نوازد و اکنون ما مویه کـُـنان بر سر تابوت ِ رسول .
: رســول ِ انــد وه
******
میان اوراق و خاطرات گذشته می گردم ؛ در میان خروارها جزوه و دفتر و دستک ،چرکنویس متن تقدیر نامۀ رسول ملاقلی پور را می یابم که احسان همان شب گفته بود متن این تقدیر نامه ها را یک جوری برای خودمان نگهدار . کاش می شد یکبار دیگر با بچه های انجمن و کانون فیلم برنامه می گذاشتیم و رسول را دعوت می کردیم .مطمئنا ً این بار خودمانی تر با هم به گپ و گفت می پرداختیم و شبی به یاد ماندنی در خاطرات زندگی خود رقم می زدیم ؛صد افسوس!
هو الجمیل
رسول ِ اندوه
گسترۀ این مرز و بوم در گذر از آتش و خون قصه ها دارد.
قصه هایی که حکایتگر غم و شادی و آوارگی و سامانی ست.
دست بوس هـنـــرآفرینـانی هستیم که غبار از یادهـا می زدایند
ونغمه سرای ِ سرگشتگی ِمجنون اند؛و این مویه های غریبانه
شرنگ تلخی ست در جان هبوط یافتگان.
راه نجاتی متصور است؟!
دور بـاد عاقـلان از عاشـقـان ؛کاینچنین تـلخیهـاست درراهـمان.
صبر کن حـافـظ که گر زین دست باشد درس غم
عـشـق در هر گوشه افسـانه خواند زمن
پاییز 78
سلام. منم از شنیدن خبرش متاسف شدم. خاطرات ساختارشکن ملاقلی پور رو هیچوقت فراموش نمی کنم. ضمنا کاملن تونستی حستو انتقال بدی! سر بزن. موفق باشی!
سلام
همچون همیشه چیزی نمی توان گفت جز اینکه : روحش شاد و یادش گرامی باد.
اما "افق" را ، "قارچ سمی" را و البته "میم مثل مادر" را دوست داشتم و دوست خواهم داشت.
سلام
سید جان جدای از زیبایی نوشتارت من هم در جشنواره ی فیلم دفاع مقدس از نزدیک با او و دوستانش گاهی صمیمانه می نشستیم. از لحظه ی شنیدن خبر اون خاطرات رو مرور ناخوداگاه می کنم و تو ذهنم دنبال مطلب ارایه شده از او برای نوشتن هستم .و راستی که رک - شوخ طبع و جدی بود.
خدایش رحمت کند.بی شک یادهای تلخ و شیرین از هنرمندان بزودی زدوده نخواهد شد.
با سپاس.
سلام.
واقعا نمی دونم چی بگم. دیشب حس و حالم ونوشتم.
امروز مصطفی می خواست برای تشیع فردا باهام قرار بذاره.
اه!تف به این زندگی نکبتی ما که به قول یاسین درگیر درگیری های احمقانه معیشتیم.
نمی تونم فردا برم ولی کاسش می شد و خیلی کاش های دیگه که همیشه دیر بهشون می رسیم.
عزت عالی مستدام
سلام مهدی جان
الان که این ها رو می نویسم شبکه دو داره نشست اکبر نبوی و ملاقلی ژور رو نشون می ده
نمی دونم چی بگم که خودت خیلی خوب نوشتی. هیچ شباهتی ب آدم های اهل سینما نداشت نه ظاهر لطیفی و نه بیان و یا حتی ژست های کارگردان ها رو حتی گاهی از برخوردهاش و جواب تلفن دادن هاش ناراحت می شدم. هر چی از شخصیتش بود و هر چی از هنرش همه مال جودش بود. بزرگ بود و متفاوت. جاش توی این دنیا نمی شد و با همه فرق می کرد....
روحش توی بهشت شاد باد.
سلام سید جان!
آقا !
این شماره هاتون عوض شده من هر چی می گیرم نمی تونم باهات صحبت کنم.
اگه تونستی شماره های جدیدتو میل کن.
ممنونم
حیف که دیر شناخته شد...
راجع به هدایت بد قضاوت کردید کتاب آشنایی با صادق هدایت نوشته م.فرزانه رو حتما مطالعه کنید. شاید نظرتون عوض شد.
موفق باشید
خدا رحمت کنه آقارسول رو
البته هم دانشگاهی ما نبوده!!!
ولی باهاش حال میکردیم
ودیگه اینکهِ یخ که چه عرض کنم خودمون هم داریم آب میشیم
امیداورم یخ دل هممون آب بشه!!!
آپم
سلام دوست عزیز
من هم به شما تسلیت می گم...!
رسول سینمای ایران پر کشید!!!خدایش بیامرزاد!
فعلا
یا حق
مهدی جان!عکسها مال کنفرانس هفتم عمرانه.همون عکسهایی داده بودی بهم که بدم به اکبر نبوی!!!
چیزی که خیلی آزارم میده اینه که پارسال همچین موقعی رفته بودم دانشکده یک سری به واحد سینمایی زدم هر چی گشتیم خبری از فیلم مراسم بزرگداشت ملاقلی ور نبود.معلوم نیست کجا رفته؟دوستی می گفت بعد از شما روش فیلم .... ضبط کردن.حیف و صد حیف که یه کپی از روش برنداشتم.اصغر می تونه تو این موضوع از من گله مند باشه.چون یکی دوبار اینو به من گفت.ولی کو گوش شنوا؟
سلام.
سید جان سال نو رو پیشاپیش بهت تبریک میگم.
موفق باشین!
سلام
نام مهدی دل نوازش میدهد
عطروبویش بوی نرگس میدهد
خوشحال میشیم به ما سر بزنید
برای تبادل لینک آماده ام
[گل][گل][گل][گل]
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
خجسته کهن جشن ایرانیان بر جناب عالی فرخنده باد.
پیشاپیش سالی خوش پربار و سرشار از پیروزی برای همه آرزومندم.
سلام.
حتمن خدای ناکرده کسی باید دعوت حق را لبیک گوید تا قلم شما بچرخد.
منتظرم.
سلام سید
مطلب بسیار زیبایی بود.
قرار شد سری هم به ما بزنی برادر!سال نو هم پیشاپیش مبارک.
سال نو مبارک.امیدوارم که سال خوبی داشتی باشی.
فصل زمستان با تمام هیمنه و هیبتش رخت بربست و جای خود را به بهار زیبا و پر لطافت بخشید. درک زیبائیهای بهار و بهرهمندی از نعمتهائی که در این فصل به انسانها ارزانی میشود؛ آدمی را به شناخت و سپاس وامیدارد. بهار تولدی است دوباره و تجدید حیاتی است در میان موجودات و آفریدگان. این نو شدن و دگرگونی الگویی است که طبیعت به رایگان در اختیار ما انسانها قرار میدهد تا بتوانیم از آن درسی بیاموزیم و خود را نو کنیم .
خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم
مثل اینکه وبلاگ شما هنوز از عزا در نیومده!
منتظر مطلب سال جدید بودیم!
به هر حال سال نو مبارک تعطیلات شادی داشته باشی
مطالب شما بوی غریبی داره . می خوانم ... و میاندیشم ...که
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او در فغان و درغوغاست
کی می دونه ما به چی فکر می کنیم .اما قلم ما رو لو میده. که چطور می شه لحظات رو به تصویر کشید .. ثبت کرد و برای اندکی لبخندی زد که یلدش به خیر!
موفق باشید .
سلام سید
سری به ما بزن ضمنا چرا به روز نمی کنی؟
سلام.
آپ که نمی کنی حداقل سر بزن.
سلام
چه مصیبتی است که بر ما و قرن ما می گذرد.
چشم انتظار شما در حرفهای ناتمام.
موفق و بهروز باشید....
سلام . مطلب زیبایی بود . نمی دونم چرا ولی این خیلی عادت بدی که ما ایرانی ها تا کسی زنده است و از حضورش میتونیم لذت ببریم . این کار رو نمی کنیم اما وقتی میمیره در نبودنش حسرت میخوریم . ملاقلی پور نه تنها پیشتاز در سینمای سورئال بود بلکه در اغلب صحنه های داخل جنگ نیز پیشتاز بود اما باید بگم که همه ما بد کردیم منتقد ها از همه بیشتر در زمان چزابه بدترین جبهه رو علیه فیلم گرفتن اما تاریخ ثابت کرد چزابه ماندگار ترین فیلم در زمینه سینمای سورئال و جنگ است و.... ملاقلی پور مرد و ندید ده نمکی با اخراجی ها آبروی چندین ساله سینمایی که او و حاتمی کیا و درویش و... برای بارور کردنش از خودشون و زندگیشون گذشتن رو حراج کرده.
سلام آقا مهدی. خوندم . عجب!!! همیشه خوب بنویسید!
به ما هم سر بزنید .
*(((بسم الله الرحمن الرحیم)))*
با سلام
و تبریک مجدد سال 86
اصلی ترین آیه در مورد غذا می گوید دقت کنید و بنگرید چه میخورید. یعنی با توجه به طبع که ارثی است و همیشگی و مزاج که با توجه به غذای خورده شده بوجود می آید غذای خود را انتخاب کنید تا همیشه بزرگترین ثروت که همان سلامتی است را از خداوند دریافت کنید.
بدن انسان بدون غذا 45 روز بدون مشکل تحمل کرده و بعد از این مدت از خودش تغذیه می کند.
با برنامه طب قرآنی و جزوه کامل سلامتی (((( استاد خدادادی)))) بروزم و منتظر حضور سبزتان
(*****اللهم عجل لولیک الفرج*****)
سلام سید
چند باری آمدم اما شاهد مطلب جدیدی نیستم.
تو دیگر چرا نمی نویسی !!!!
ممنون از اینکه توجه کردید .
روزی عیسی روی آب راه میرفت . یارانش گفتتند عجب! چگونه می توانید؟
عیسی گفت :خداوند می گوید که زمین و آسمان و آنچه در آن است را مسخر انسان کردیم .
عجب از شماست که نمی توانید!