امسال پس از چندین سال دوری وغربت و انتظار، خود را آماده کردم تا که رخ عیان نمود؛ لحظۀ ظهورش را در دفتر خاطراتم ثبت و ضبط نمایم. به ویژه این چند روز اخیر مترصدش بودم . بهمین خاطر تمامی پنجره ها را برایش باز گذاشتم؛ تا از هرکجا که میلش بود ، راحت وآسوده داخل بیاید.
***
در شرکت پشت میزم نشسته بودم و سرگرم رتق و فتق امور بودم .کمی بر صندلی جابجا شدم و برای رفع خستگی کش و قوسی تمام عیار به خود دادم. بی حواس از قاب پنجره آفتاب را می نگریستم که از لابلای درختان نارنج پا بر می کشید تا برود .
آسمان نیز آرام ،آرام به سمت تاریکی چشم می دوخت.یک هو دو دست ظریف آمد و تمامی چشمانم را گرفت.با شیطنتی کودکانه پرسید: " اگه گفتی کی هستم؟! "
یاد بازیهای دوران کودکی افتادم ؛ با تبسم دستانم را بالا بردم تا دستانش را لمس کنم .اما او پیش دستی کرد و بی هیچ شرمی در تمامی جانم پیچید.من هم از خدا خواسته بی هیچ واهمه ای بر او غلتیدم و لبالب تمامی وجودش را نوشیدم.
وقتی از شمیم او سرشار گشتم .
گفتم: " بهار تویی؟! "
در جوابم لبخندی زد؛ وسیع لبخندی!بگونه ای که دیگران نیز صدای لبخندش را بی اختیار نیوشیدند.
حالا دیگر بی مهابا حریر تنش را درآورده بود و تمام مرا با آن قلقلک می داد. یاد" باران" به خیر ! کاش می بود و می دید این همه طنازی ها را. واقعا ً جایش خالی بود.
دیدم جای درنگ نیست. توی دلم گفتم: اندکی صبر کن همین الان حسابت را می رسم. باعجله دفتر و دستکم را جمع کردم و کارت خروج را زدم.آنگاه آزاد ورها توی خیابان ا ِ رم بدنبالش دویدم . اما ناقلا چست وچابک خودش را لابلای برگهای درختان نارنج پنهان کرد.فریاد زدم:" محال است به این زودی تو را از دست بدهم! "
چشمانم را میان برگها دواندم ناخودآگاه سپیدی تنش عیان شد. او که می دید از تیرس چشمانم خلاصی ندارد؛ به ناچار دوباره لبخند زد. من هم متلذذ از کشف دوبارۀ او ، آرام برسکوی سنگی داخل پیاده رو نشستم . ناگهان شعله ور شدم و مست در سیلان پاک عـِـطرش!
- تا کی پیشم می مانی ؟
- خیلی طول بکشه تا آخر اردیبهشت!
مغموم، زیر لب نجوا کردم که ناگاه چه زود دیر میشود .
***
به خانه که رسیدم دفتر خاطراتم را باز کردم و بر اولین سپیدی پیش رویم نوشتم:
چهارشنبه 29 فروردین 86
آفتاب که غروب کرد بهار نارنج طلوع کرد!
سلام سید
بسیار خوب بود ولی مواظب باش که جناب سردار داره با مظاهر فساد و ... مبارزه می کنه!!!
سلام
به باغ ارم سری زدی؟ نارنجستان چی؟ مسجد نصیرالملک چی؟ راستی دیروز همایش مولوی در دانشگاه شیراز بود . سید حسن نصر هم سخنرانی داشت ... تا بعد .
سلام
خیلی نامردی ! همیشه خبرهایت بعد از پایان ماجراست.سید حسین نصر آمده شیراز و من به لطف شما بی خبر ماندم .
سلام سید جان.
نوشته ات رنگ و بویی متفاوت دارد. بنظر می رسد تا حدود زیادی از حال و هوای شب هفت و چهلم و .. خارج شده ای.
بخش غافلگیر کننده، که خواندنش برای افراد زیر 12 سال ممنوع است، در میانه داستان قرار گرفته که در نوع خود یک نوآوری محسوب می شود.
منتظر نوشته های بعدی شما هستم.
موفق باشید!
با سلام.
یک بهاریه از نوع نوستالژیک و فتیشیستی.
لحن نوشته در جای جای شکسته.نوشته بین ادبیات فاخر و نثز شکسته سرگردان است.
اگرمن می بودم به جای تو:دو موقعیت نوشتاری با دو لحن متفاوت خلق می کردم:اول دنیای مغازله های عاشقانه با بهار.برای این دنیا لحنی شکسته و صمیمی انتخاب می کردم.دوم:وصف این دنیا از بیرون:برای این دنیا فضایی شاعرانه و لحنی ادبی برمی گزیدم.
حالا که من نیستم.پس به من چه؟دخالت در دنیای عاشقها!!!
سلام.
سیدجان لطفن کامنتهای همان مطلب (سه تصویر) را دوباره بخوان و نظر بده.
ممنونم.
سلام. آقا شما چه حالی میکنید با این خیابان ارم ! خیلی خوبه آدم محل کارش نزدیک یکی از معروفترین باغ گل های جهان باشه نه ؟
البته ما هم درگوشه گوشه این کشور از بوسه های بهار محروم نیستسم. جای شما خالی
من جایی را میشناسم که بهارش تا آخر خرداد پابرجا است . اگر مایل به عشق بازی بودید بهار منتظر است.
قسمت پنجم منتظر نظر شما است.
سلام
نوشته ات پر از احساس و لبریز از لطافت بود.
تندرست و سلامت باشید.
با سپاس.
سلام.
چشم سید جان. بهر حال منتظر پیام شما هستم!
سلام. رویا را بر صلیب ببینید!
سلام سید.
بابا چقدر با احساس نوشتی.
یک کاری می کنی ما هم محل کارمون را بیاریم خیایبان ارم !
زیبا بود همچون همیشه.
می نشینم به نگاه ، پس چشمان خمار، در هیاهوی بهار... بوی بی باک بهار نارنج ، کوچه و ابر و صدای باران ، شور من در گل جانت عریان ... کف و سنگ و قدم و پا و نمور کوچه ، چینه و کاه و گِل و دست و نسیم نمناک ، نرمی سبزه در دامن خاک .....
بسیار لطیف نوشته بودید ...از طبع شیرینتان لذت بردیم .
سرحل و سلامت باشید . ضمنا از نظرات کارشناسانه شما جدا متشکرم.
به مناجات خانه ما هم سر بزنید .
سلام. قسمت پنجم منتظر نظر شما است . ممنون.
انصافا تو خاطراتم ازشیراز هیچ چیز برام به یاد موندنی تر از بهار نارنجش نیست!
مخصوصا شربتش!
ممنون از اینکه سر می زنید و کلبه محقر ما را با الطافتان !!!! منور می نمایید... عجالتا سی دی سیمز مدتی است در بستر بیماری بسر می برند و بجای ایشان ،از بازی های فکری بدون آلات قمار ! بهره می بریم . لذا من باب سلامتی عاجل شما کمی مناجات برایتان می فرستیم .سایه تان مستدام
امو تو که هنوز ژانری
سلام سید جان!
آقا ما اومدیم
شرمنده که نتونستم زودتر بیام
همه جوره دوستت داریم
همیشه بهاری باشی
سلام سید
چندمین باره که میام اما تا امروز مسیج دان شما فعال نمی شد.
بهار نارنج شیراز را ندیدم اما بهار نارنج شمال یه چیزه دیگه است.
از ابتدای جاده ی چالوس تا لاهیجان ؛ دنیای عطر بها نارنج استو مست کننده.
برایت زندگی شاد و پراز عطر راز و نیاز آرزومندم.
باسپاس.
ما هم وبلاگی شدیم
سید جان
سلام
مرقومه هایت را با مدل خودت خواندم ولذت بردم
همیشه بنویس
سلام زیبا بود... اصولا طاهری ها قشنگ می نویسند ...! نه ؟ برای همین هم بیا ببین برادرت چی نوشته ممنونم
ضمنا یه لینک دونی درست کردم فقط مختص طاهری ها شما رو هم قرار دادم توی اون با اجازه ی بزرگترا
حالا اسمم تو نظرات شما ببینم جای خوشحالی
سلام چشم منتظر باشین من خدمتتون خواهم داد پاسخ رو وواقعا معذرت می خوام چون در این مدت دقیقا مثل مارکوپولو در سفر بودم و نتونستم پاسخی طبق منابع بهتون تقدیم کنم به روی چشم طاهری عزیزم ( همه طاهری ها خوبن !!)
زن یک باره روشنفکر می شود !
فریاد استعمار را از زبان دکتر علی شریعتی بشنوید.
حرفهای ناتمام به روز شد.
موفق و بهروز باشید...