تو را می شناختند و گفتند:
دهانش پر شقایق کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
زبانش چه سرخ است
حلقومش پر زخاک کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
یکبار هم برای تنوع
ریشش،خضاب در خون کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
چون جوان است
حجلۀ مرگ تزئین کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
از برای شادمانی
بر تنش، رخت دامادی کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
پدرش آدم حسابی ست.
کنون،خاکسپاری کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
عروج یافته ای
پس، اعلانیه ها صادر کنید.
تو را می شناختند و گفتند:
به میلاد حسین(ع)
از برایش عزاداری کنید.
......
مادرش گفت:
مُحسن ام!
تو را می شناختند و اینچنین تاختند.
بر غریبان بی کس
باید، که زاری کنید.
پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید...
- - - - - - - - - - - -
سلام
وبلاگ حرفهای ناتمام همچون همیشه با نوشتاری از دکتر علی شریعتی به روز شده است.
در تولد 3 سالگی حرفهای ناتمام چشم انتظار قدوم سبز شما هستیم.
موفق و بهروز باشید.......