دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

بهاری که رسید و غمی که ماندگار شد!


خشتهای سبزینه 

امروز 20فروردین سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی است.پارسال همین ایام بود که دم درب همایش بزرگداشت وی ایستادیم و بولتن شماره یک نسیم،شامل معرفی میرحسین را به حاضرین می دادیم که بعدش یک نفر آمد و جلوی کار ما را گرفت. خردادماه ،دفترچه ای با قطع خشتی سبزرنگ با کاغذ کاهی بنام "یاد" منتشر شد که دستخط خانواده های شهدایی که حامی میرحسین بودند را درج کرده بود.ناگاه در میان اوراق آن ناباورانه دستخط"خانم مریم امینی"همسر سیدمرتضی را دیدم که به نمایندگی از خانواده شهید آوینی از میرحسین حمایت کرده بود.بی اختیار اشک در چشمانم جمع شد.یادم است سالها قبل در دانشکده (بگمانم سال 78)که مراسم بزرگداشت آوینی با حضور بهروز افخمی و مسعود فراستی برگزارشد.یکی از دانشجوها پرسید اگر آوینی زنده بود کدامیک از فیلمهای جشنواره امسال را برمی گزید؟ 

پرسشی که بسیار سطحی و آبکی می نمود! اما در طول سال گذشته به سیاق همین پرسش نخ نما شده پیش خود بسیار پرسیده ام که اگر فلانی زنده بود الان چه موضعی داشت؟ پرسشی که بیش از همه در مورد آقا رسول(مرحوم ملاقلی پور) برایم مطرح بود و شاید بدلیل همان خصلت غیر قابل پیش بینی بودن وی دلهره و جذابیت های خاص خودش را داشت!گاهی اوقات هم با خود می گفتم خوب شد رفت و شاهد این روزها نبود.معلوم نبود که در کدام طرف خط می ایستاد.شاید هم رگ دیوانگی اش می گرفت و زنجیر پاره می کرد و هرچه به دهانش می آمد نثار طرف مقابلش می کرد.واقعاً چه کسی می تواند پیش بینی کند که اگر فلان فرد زنده بود در خصوص بهمان قضیه چه موضعی می گرفت؟ 

چه کسی پیش بینی می کرد که فردی مثل محمد نوری زاد که روزگار جنگ را در دل جبهه با روایت فتح گذراند و بعداً در کیهان قلم  زد؛ اینگونه به سمت دیگری بغلتد.و از سوی دیگر ابراهیم حاتمی کیا رندانه سکوت اختیار کند!هدفم خدای نکرده تخطئه کسی نیست چرا که به تجربه دریافته ام؛ آدمیزاد بواقع موجودی غیر قابل پیش بینی است.   

ملاقلی پور فیلمی دارد بنام "پناهنده" که در آن زوج جوانی بریده از سازمان مجاهدین خلق برای زندگی به ایران بازگشته و شخصی به نام زاپاتا قصد جانشان را دارد.در این بین رزمنده ای قدیمی با وجود مشکلات زیادی که در زندگی شخصی اش دارد به یاری آنان می شتابد.نگاه غمخوارانه ملاقلی پور به رزمندگان قدیمی و بویژه آن زوج جوان  در آن سالها به نوعی شکستن خطوط قرمز بود .وی در پناهنده شخصیتها را سیاه و سفید ندیده و طیف های گوناگون خاکستری را بدانها بخشیده است که این امر در مورد خود زاپاتا نیز صدق می کند.گفتاری در این فیلم  وجود دارد که از آن زمان که آن را دیدم در ذهنم جا خوش کرده است.در صحنه ای آن رزمنده قدیمی رو به رفقایش می کند و می گوید" فرق بین ما و آنها(آن زوج جوان)مگر چیست؟آنها هم مثل ما هستند جز اینکه آنها آن طرف خط هستند و ما این طرف خط! " 

...

نظرات 10 + ارسال نظر
احمد یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:31

سلام . شما چه فکر میکنید که اینگونه مینویسید. من فرزند پدری هستم که زمانی که آوینی در جبهه غرب فیلم میساخت پدرم در جبهه جنوب و خوزستان فیلم میساخت و ایده تولید مستند از جنگ را با آوینی پایه ریزی کردند. تو چه میدانی از محمد نوری زاد که ایگونه مینویسی؟! نوری زاد و امثال پدران ما نیز به جمع شهدا خواهند پیوست و تو با موج مرده دولت عدالت پرورت تنها میمانی. من که اینطرف خط هستم نمیگویم که بر حقم ولی مطمین هستم که سمت شما نیز بر حق نیست و آنچه که باید عیان میشد اکنون مشخص است.

روح اله ریاضی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 13:01 http://31shab.parsiblog.com

هم قلمتان قشنگ بود و هم آنچه نگاشته اید
واقعا دوره نگاه صفر و صدی به آدمها تمام شده
باید واقع نگر بود

با سلام خدمت جناب آقای ریاضی
و با سپاس از نظر لطف شما

محمود نیایی منش یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:59

سلام
سال نوت مبارک
از سفید و سیاهی بیا بیرون دنیا را با تمام رنگهاش ببین

سلام
سال نو شما هم مبارک محمود جان
چشم عزیز برادر:)

بهروز یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:33 http://www.koolivashan.blogfa.com

سلام سیدجان
تبریک میگم
نوشته هات بی لکنت و ساده س
نکنه تو هم با بنیادسوروس سر و سری داری؟ هان؟
زودباش اعتراف کن

سلام آقا بهروز
خدا کند که به لکنت نیفتیم.

مهدی حلاجیان یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:40

سلام سید
پس از چند ماه مطلبی نوشتی
زیبا و جذاب
اما هنوز به قول شما فیلمی ها... تو نوستالوژی عباسپور
به نظرم مهم نیست که چه کسی چه نظری دارد. مهم این است که شما به یقین نظری را برگزینی
پیوسته پیروز باشید

محمدرضا اسلامی یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 18:01 http://solsnevis.blogfa.com/

سلام
روزها و ایام پر تطور و پر تغیّر است ... این همه تغییرات صیقل زننده جوهره مردان است و افزاینده حیرت حیرانان... تا ما به کدام سمت و سو رهنمون شویم ؟...

مهدی عمراین سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:36 http://www.baddnam.blogfa.com/

بهار
و این همه دلتنگی؟!

نه،
شاید فرشته ای
فصل ها را به اشتباه
ورق زده باشد!

سلام سید جان، امسال بعد از سالها به مراسم سید نرفتم، شاید بعد از 6-7 سال. آنقدر اوضاع جورش ناجور شده که دیگر فرقی شاید نکند که سید مرتضی کدام ور خط می ایستاد. اصلا مگر فرق می کند. یعنی اگر آن ور می ایستاد دیگر دوستش نداشتم؟ مگر نه اینکه هنوز هستند کسانی که دوستشان دارم اما اینور نه ایستاده اند هر کدام بنا به دلایل خودشان.
کاری کرده اند که دیگر این ور و آن ور خط خیلی مهم نیست، مهم این است که دیگر چیزی مهم نیست.
سال نو مبارکت باشد و راستی، شیراز نیامده ام، آن عکس هم مال بیست و پنج فروردین پارسال بود.
موفق و خرم باشی.

سلام

"یعنی اگر آن ور می ایستاد دیگر دوستش نداشتم؟"

تلنگری بود این کلامت!نمی دانم چه جوابی بدهم.

مرتضی سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 17:11 http://sarmadestan.blogfa.com

سید جان سلام
خاطراتی داریها
...
ضمنا شمع بیت المال
بعضی وقتها بیت الحال میشد.
خدا رو شکر از خاموشیش
موفق وموید باشی

بدری شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:55

سلام
می شه نشونی ای میل یا یک تلفن بدید؟
ممنونم

شرمنده،ما به غریبه ها نشانی نمی دهیم:)

بدری شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:58

سلام
می شه نشونی ای میل یا یک تلفن بدید؟
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد