دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

باز باران


باران می بارد،نرم و نازک. 

بخار بشقابِ شلغم، شیشه های عینکش را محو می کند.اما هنوز شرارۀ شعلۀ هیمه های سرخ آتش از نگاهش می جهد.با لبخند به آسمان نگاه می کند و می گوید:  

" این خاکستری هم برای خودش، چقدر  شاعرانه است! "

نظرات 4 + ارسال نظر
سامان شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:18 http://www.fuwo.blogsky.com

نگاهتون به زندگی خیلی جالبه.وقت کردید سری به بلاگ منم بزنید.

محمدرضا اسلامی دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:56 http://solsnevis.blogfa.com/

آخ از بخار بشقاب شلغم گفتی....
راستی سبک جدید نوشتاری ت رو می پسندم .ولی دنده جدیدت رو نه . در نظر ماضی هم اشارتی رفته بود

بخاطر اینکه پسندیدی دفعۀ دیگر از بخار بشقاب لبو برایت می نویسم .

اینقدر هم به این دندۀ ما گیر نده اخوی.تازه همین الانش هم درست جا نرفته است

سیامک سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:43

ما که بشقاب شلغم و شراره سرخ نگاه که ندیدیم.تنها چیزی که دیدیم انسانی بود در پنجره اتاق. در یک دست سیکار و یک دست لیوان نوشابه ای که چند تکه یخ در آن بازی می کرد.یک جرعه نوشابه یک پک سیگار.وه!چه شاعرانه.

داداش من ،دیده بصیرت می خواهد که این لوازم شاعرانگی را ببینی!

سرمدستان چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:02 http://sarmadestan.blogfa.com

سید جان سلام
ازاینکه به وبلاگ خرابه من سر زدی کمال تشکر را دارم . در زمان امتحانات ژایان ترم هستم انشاالله که بیشتر شما را در وبلاگ خرابه ام ببینیم.
خداحافظ

سلام
حالا کی وبلاگ شما خراب شده و ما خبردار نشدیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد