دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

کمکم کن


 

هنوزم که هنوز است بعد از گذشت چهار سال وقتی اندک خاطرات خود را با او مرور می کنم؛اشک در چشمانم جمع می شود.و هنگامی که نوشته های این و آن را درباره اش  می خوانم،بغض گلویم را می گیرد و این دم ، دمای آخر سال ،غم ناگفته ها و نانوشته ها را سنگین تر می کند.گویی حس مبهم اسفند ماه با یاد غیبت او در این سالها ،خاکستری تر می شود. 

شاید هم بیاد آن اندک خاطرات گذشته که به هیچ نوع دیگری "بای نحو کانه" بازتولید نمی شوند من اینجا در این زمان و مکان دلم گرفته است! 

نمی دانم از اینکه در اینجا بگویم من به یادت هستم و زیر لب هنوز برایت فاتحه ای می خوانم خوشحال می شوی ،می شنوی یا نه ؟! 

نظرات 2 + ارسال نظر
حمید دادگر چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:56

قاسم میرزا اسکندری به رحمت ایزدی پیوست

فاطمه حیدری شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:14

ما هنوز هم که هنوز هست /دوره میکنیم/ یاد و خاطره اش را...
روحش شاد و یادش گرامی باد..
با تشکر از دوستان هم دانشگاهیانش و...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد