دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

اُردیبهشت


صبحدم، 

بهار ِ نارنج های خشکیدۀ روی خاک را در مـُشت خود جمع کرد . 

 شامه اش را تیز کرد و نفس عمیقی کشید. 

اشک در چشمانش جمع شد.

آنگاه که نگاهش بر گورهای پراکنده بر گرد ِ آرامگاه حافظ لغزید.  

با خود زمزمه کرد: 

اردیبهشت نیز به نیمه رسید!

تا طلوع دیگر ِ بهار نارنج   

عمری خواهد بود!؟ 

......... 

صبحــــدم مـُـرغ چـمن بـا گــُل نوخـاسـته گـفـت: 

ناز کـَم کن؛که در این باغ بسی چون تو شکفت! 

                                                       «حافظ»

آیات بهاری


 

بی هیچ تکبری ،بسان مرغکی خرامان 

 از روی زمین «بهار نارنج» ها را برمی چینند.

و خوش نمی دارند آنانی که 

از سر شاخ، شکوفه ها برمی کـَنند. 

«و اذ خاطبهم الجاهلون، 

قالوا سلاما» * 

............ 

 * سورۀ فرقان -آیۀ  63

 - طــــــــــــلوع

بهاریه


خاک اگر باشی ،همه سبزه ها از تو می رویند.  

بهار اگر باشی، همه پنجره ها به تو  رو می کنند. 

زلال اگر باشی ،همه ابرها بر تو می خندند.  

مؤمن اگر باشی،همه آیه ها از تو  می شرقند. 

.... 

در بهاران کی شود سرسبز سنگ 

خاک شو ،خاک شو،تا گـُل بروید رنگ ،رنگ 

«مولانا»