خزان زده 3


 

پنجشنبه ای تلخ است. 

و جرعه های تیرۀ قهوه تلخ ترش می کند.  

برگهای درخت گردو همه پژمرده و قهوه ای اند .

و آتش سیگار او،خاکسترش می کند. 

 

هستی به یک آن فرو مرده است. 

و خواهش های آن زن،ویرانترش می کند. 

 

کومه ای سرد و خاموش است. 

و گریه های مدام آن دختر ،زهر مارترش می کند. 

 

امید ِ یک معجزه ،مضحک است. 

و تمنای تولدی دیگر ،خوارترش می کند.  

 زندگی خوابی بس عجیب است. 

و هجوم مرگ ،آشفته ترش می کند.  

 

پنجشنبه ای تلخ است. 

و پاییز دلمرده تلخ ترش می کند.