پنجشنبه ای تلخ است. و جرعه های تیرۀ قهوه تلخ ترش می کند. برگهای درخت گردو همه پژمرده و قهوه ای اند . و آتش سیگار او،خاکسترش می کند. هستی به یک آن فرو مرده است. و خواهش های آن زن،ویرانترش می کند. کومه ای سرد و خاموش است. و گریه های مدام آن دختر ،زهر مارترش می کند. امید ِ یک معجزه ،مضحک است. و تمنای تولدی دیگر ،خوارترش می کند. زندگی خوابی بس عجیب است. و هجوم مرگ ،آشفته ترش می کند. پنجشنبه ای تلخ است. و پاییز دلمرده تلخ ترش می کند. |