باید امشب فاتحه ای بخوانم. به یاد آن ابروان پیوسته و "نوا"ی مترنم در دالان های پیچاپیچ تا به ایوان خرامیده باید امشب عودی بسوزانم. در خیال آن چشمان سیاه تا دود خوشش برود تا بام تا آسمان تا "آستان جانان" و بپیچد در کوچه پس کوچه های نشابور باید امشب اشکی بیفشانم. از برای آن،بلند موهای سپید و عزلتی که نصیبش کرد روزگار غریب باید امشب دستی بچرخانم. بیاد آن دستان مست برتارک سیمهای زرد و سپید و نغمه های پر شور قدیم باید امشب فاتحه ای بخوانم. از برای تسلای دل خویش و در بدرقۀ عیاری عظیم "در گل بمانده پای دل جان می دهم ؛چه جای دل و ز آتش سودای دل ای وای دل ، ای وای ما" |