آیینه ای در غبار


 فردوس کاویانی و مهین شهابی در نمایی از مجموعۀ  

خدا رحمتش کند،«مهین شهابی» را می گویم.از جمله کسانی بود که خاطرات کودکی و نوجوانی من را و دیگر بچه های دهۀ 60 را رنگ آمیزی کرد.به گمانم دوشنبه شبها بود که مجموعۀ «آینه» از شبکۀ یک پخش می شد.قصه های «آینه» در فضایی خانوادگی می گذشت و مشکلات و دردسرهای زندگی معمول یک خانواده را مطرح می کرد.این مجموعه  ساختاری متفاوت با دیگر مجموعه های تلویزیونی داشت .بدین شرح که هر قسمت بطور معمول یک داستان را بیان می کرد و هر قسمت نیز دارای یک بخش پایانی بود با عنوان"زندگی شیرین می شود" که به نوعی راه حل مشکلات خانواده مزبور به نمایش درمی آمد.بدین شکل سعی می شد در آن سالهای سختی و جنگ ذهن مخاطب به تلخی نگراید و کامش به شیرینی آغشته گردد.خانم شهابی نیز در این مجموعه نقش مادر را بر عهده داشت و بر خلاف مادرهای معمول سینمایی باریک اندام بود با مژه هایی بلند که در هنگام ناراحتی لب بر می چید و کف دستش را بر پشت دست دیگرش می کوبید و سرش را به سویی می چرخاند و لب به اعتراض می گشود.خدا رحمتش کند.

 

الان که این سطور را می نویسم بخوبی یک قسمت از برنامه را به یاد می آورم که در مورد خواستگاری از دختر خانواده بود .دو خانواده پسر و دختر با یکدیگر جفت و جور هستند اما سر تعیین شیر بهاء و مهریه و الخ،جلسۀ خواستگاری به هم می خورد و موجب مشاجرۀ لفظی بین دو خانواده فراهم می شود.از سوی دیگر دختر خانواده در آشپزخانه نگران و ملتهب به صدای بگو مگوها گوش می دهد و در خیال خود می بیند که خان عمو بزرگ خانواده از راه سر می رسد و او   جزئیات ماجرا را برایش نقل می کند. از اینجا قسمت" زندگی شیرین می شود" شروع می گردد.خان عمو وارد جلسه می شود و میانۀ کار را بخوبی و مهارت بهم پیوند می زند و سر آخر از جیب داخلی کتش تقویم کوچک بانک ملی را درمی آورد و زمان خوش یُمنی را برای روز عقد انتخاب می کند. 

نمی دانم اگر دوباره این مجموعه پخش شود چه نظری دربارۀ آن خواهم داشت آیا مثل گذشته همان جذابیت و شیرینی را برایم تداعی خواهد کرد یا نه؟اما بگمانم همین داستانهای ساده که در خانه ای بدور از مبلمان و گلهای مصنوعی آپارتمانی و در کنار چراغ علاء الدین نفتی و تکیه بر پشتی می گذشت می تواند یادآور جامعه ای باشد که زندگی در آن بدون غل و غش و پیچیدگی های امروزین تنفس می کرد. شاید در این دیدار مجدد،لذتی حسرت بار از گذشته را در درون خود لمس کنی و به تماشای آینه ای بروی که اکنون لایه های مکرر و مکدر غبار بر روی آن نشسته است. 

........... 

مهین شهابی درگذشت.