شاهد مرگ


در آن لحظات چشم فرو بستم وتلاش کردم از تمام وجودم خدا را فراخوانم.چونان< تِر ِز > که برای آن محکوم به مرگ دعا کرد:

 

-ای خدایی که جان تمام آدمیان بدست توست و به ارادۀ تو حیاتی آغاز می شود و حیاتی دیگر پایان می پذیرد.نظری بر این بیمار محتضر بنما و طعم زندگی را از او دریغ نفرما. ای خداوند  تو شفایی عاجل عنایت فرما.

- در این لحظه ودر این کرۀخاکی چه بسیارند که تیغ مرگ رشتۀ جانشان را خواهد گسست و روی در خاک خواهند نهاد. آنان را چه کسی دریابد.؟

-ای خداوند تو خود لطف و رحمتت را بر همگان ارزانی دار...

- مرگ خود بخشی از زندگی ما آدمیان است. چگونه می خواهی که خداوند سرنوشت یکی را به دعای همچو تویی ،بگونه ای دیگر رقم زند؟

- اللهـم اجعـل عواقـب امـورنا خیـرا

 

بار دیگر صدای بوق ممتدی ناشی ار تخلیۀ شارژ دستگاه ِ شوک الکتریکی  قلبی فضای بخش اتفاقات را فرا گرفت.

چشمانم را گشودم ونگاهی به آن بیمار انداختم ؛ پرستار مرد که خسته شده بود، جایش را به خانم دکتر داد . دستان  کوچک و ظریف خانم دکتر با تلاش و تقلا سعی می کرد بار دیگر قلب مریض را به تکاپو وادارد. همراه بیمار نیزدر حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود  همچنان می دمید؛ دستان او نیز خسته شده بود.دکتر مردی به سمت جمع حلقه زده بر بیمار آمد، پرسش و پاسخی بین او و خانم دکتر رد و بدل شد وسپس از آنجا عبور کرد. بتدریج جمع از اطراف بیمار یکی ،یکی پراکنده شدند.

همراه بیمار همچنان می دمید وشکم عریان مریض با هر دم و بازدم بالا و پایین می رفت.

یکی از پرستاران که از آنجا رد میشد،پرسید :این یکی flat شد؟!

پاسخش نگاهی تایید آمیز از دیگری بود.

من که می دیدم همراه بیمار دیگر رمق چندانی ندارد به سوی سرپرستار بخش رفتم و با تردید از او پرسیدم اگر این مریض جانش به این دم و بازدم مصنوعی بسته است من به کمک این بندۀ خدا(همراه بیمار) بروم.

سرپرستار لبخندی زد و گفت:

( در این گونه مواقع ترکیب لبخند تلخ را بکار می برند ولی من مطمئن نبودم که این لبخند نشانگر چیست؟)

  -     این بیمار تمام کرده است ولی کسی رویش نمی شود که به همراه او بگوید!!!

-        پس چگونه شکمش بالا و پایین می رود؟

-        فقط بخاطر همین دم و بازدم مصنوعی است.

سرم را پایین انداختم و رفتم. بعد از حرف من ، سرپرستار به کنار تخت بیمار رفت و بی هیچ کلامی ان بادکنک را از دست همراه گرفت و لولۀ آن را از درون نای بیمار در آورد وبه کناری نهاد و از آنجا دور شد.

تازه همراه دریافت که بیمارش از کف رفته است . آرام بغضش ترکید و پایین تخت نشست و زار گریه کرد.

 زمان گذ شت و ساعت در ذهن من 12 بار نواخت . وارد بامداد فردا شدیم.

یکی از مستخدمین آمد پرده های کنار تخت بیمار را به پایین انداخت.

... دو دختر جوان را نیز آوردند ؛ آه و ناله شان در بخش طنین انداز شد.

 از زیر پرده های آویزان تختی به بیرون آمد و جنازه ای پیچیده در پارچه ای متقال نمایان شد.

دخترک با دیدن جنازه بغضش ترکید و زد زیر گریه، هق هق کنان.

همراه بیمار نیز همچنانکه دنبالۀ تخت را گرفته بود؛ آرام، آرام گریه می کرد و از در بخش خارج شد.

هیچکس نبود حداقل تسلا بخش دل ِ همراه بیمار باشد، هیچکس!

اکنون که این ها را می نویسم یادم امد حتی من هم اینچنین کاری نکردم ، دریغ و افسوس!

بیمار ما نیز به خیر و سلامتی مرخص شد. در راه بازگشت به سریال پرستاران می اندیشیدم!

 

آیا تا به حال شما نیز شاهد مرگ بوده اید؟

**********

پی نوشت: ترز فیلمی ساختهء آلن کاوالیه و محصول فرانسه است؛ در زمرهء فیلمهای معنا گرا یاماورایی یا هر آنچه بنامیدش.