رقص مرگ ۲


نور زمستانی

 

پاییز 76 کلاسهای سینمایی با حضور " عزیز ا... حاجی مشهدی" در دانشکده برپا شد.او در سیاهۀ فیلمهایش برای نقد و بررسی " توت فرنگی های وحشی" از برگمان را نیز گنجاند.توانستیم فیلم را بهمراه چند فیلم دیگر با واسطۀ افصحی از فیلمخانۀ حوزه هنری تهیه کنیم. یادش به خیر صبحهای پنجشنبۀ ساکت و زیبای دانشکده  زمان نمایش فیلم برای بچه های شرکت کننده در کلاس بود.

 

« مادر بزرگ خصوصیت دلپسند دیگری هم داشت. او رفتن به سینما را دوست می داشت.و اگر ما بچه ها اجازۀ دیدن فیلمی را داشتیم،مرا با خود می برد.فقط یک عنصر مزاحم در شادمانی ما وجود داشت.مادر بزرگ صاحب یک جفت گالش وحشتناک بود و صحنه های عشقی را که من می ستودم، دوست نمی داشت.وقتی قهرمان مرد وقهرمان زن، که به نحو بی پایان و مفرط  خمار عشق  بودند،هیجانهای خود را آشکار می کردند،گالشهای مادربزرگ شروع به سر و صدا میکرد.آن صدای هولناک همۀ سینما راپر می کرد. »*

 زمستان  آن سال ، مونس شبهای برفی ام کتاب "فانوس خیال" بود.کتاب زندگی نامۀ برگمان بود به قلم خودش با ترجمۀ "مسعود فراستی – مهوش تابش" ،چاپ 1370 ، انتشارات سروش ،چیزی در حدود 350 صحفه .

کتاب را با  لذتی آمیخته به دشواری خواندم. چرا که شکست زمانی در روایت آن وجود داشت . دوران کودکی ، جوانی و بزرگسالی   برگمان در هم آمیخته بود ؛چونان زندگی و رویاهای خود او . این کتاب  از جملۀ اولین کتابهایی  با این سبک  بود  که من با آن روبرو می شدم . در فانوس خیال توصیف حالتهای روحی و روانی توسط برگمان بطرز وحشتناکی جزیی،وهم آلود وبسیار شخصی است. در جاهایی این بیان با کلماتی مقطع، پی در پی و هرکدام به تنهایی با شکوه و زیبا صورت پذیرفته است.

 

« دود سیگار با بوی تند دور ما معلق بود و ماه روی درختهای باغ می درخشید. لحظه ،مانند یک غشای نازک می ترکیدو من بدون مقاومت در لحظۀ دیگر جاری می شدم.که بلافاصله می ترکید .سپس لحظات بعد و بعدیی.»*

 

توفیق مکرر دیگر در سال 76 اکران " نور زمستانی" در جشنواره فیلم فجر بود. بخوبی یادم است که تنها نمایش آن در یکی از سالنهای فرعی سینما عصر جدید بود. اما ناباورانه من و عده ای دیگر از دوستداران برگمان بلیط  گیرمان نیامد. در همان یاس و ناامیدی خبر رسید که  در نوبت بعدی سینما سپیده این فیلم نمایش داده می شود. هراسان وشتابناک خود را به آنجا رساندم و بخت یار بود و بلیط ورودی را فراچنگ آوردم.سینما لبریز از جمعیت شده  بود ؛ آن هم برای چنین فیلم خاصی!

فیلم که پایان یافت تماشاگران در سکوتی همراه با طمانینه سپیده را ترک کردند. به یقین همگی از خیل برگمان شناسانی بودند که اینچنین سر در گریبان تفکر فرو برده و ارام تاریکی سینما را به نور ِ کم فروغ ِ  آسمان ِ ابری ِ عصرگاه ِ تهران ِ آن روز گره زدند . 

 

نور زمستانی  روایتگر حال و هوای کشیـشی  است؛ گرفتار آمده در برزخ ایمان و تردید. از دیگر سوی او باید شنونده و پاسخگوی پرسشها و تردیدها ی اطرافیان  و مرهم دل دردمندان باشد. اما سایۀ سنگین این پریشان احوالی بر روح  او باعث شده روابط انسانی او با دیگران خدشه دار شود و حتی موجب بی اعتنایی و بیزاری او به زن دلخواهش  گردد.

 

بهار 77 موسم توت فرنگی های وحشی بود؛ اما این بار در وسعتی سبزتر.

فروردین ماه تواننستم " مسعود فراستی " را در روایت فتح ببینم و او را برای نقد و بررسی یکی از فیلمهای برگمان در دانشکده دعوت کردم.این را بگویم که مرا با فراستی میانه ای نبود.چرا که او سردمدار نقد کوبنده در سینمای ایران محسوب می شد. از جمله فیلم محبوبم " هامون ِ" داریوش مهرجویی طعم ضربات بی رحمانۀ او را چشیده بود.

اما چه می شد کرد. فراستی از معدود منتقدینی بود که که در مورد برگمان تالیفاتی داشت.هرچند که بعداً آشنایی با او ثمرات فراوانی در پی داشت.صدای گرم و گیرا و وسعت دانش سینمایی اش توانست زمینۀ استقبال چشمگیر دانشجویان را از اولین برنامۀ عمومی نقد سینمایی فراهم سازد. اینچنین بود که فراستی بعد از پایان جلسه از این همه علاقمندی دانشجویان فنی آن هم برای یک چنین فیلم خاصی اظهار شگفتی کرد.

توت فرنگی های وحشی (1957) گزارش یک سفر است. سفر دکتر ایزاک بورگ کهنسال از استکلهم  به شهر لوند  برای دریافت جایزه.اما این سفر همراه است با رویا ها ، خوابها، کودکی وگذشتۀ  پر از فراز ونشیب زندگانی دکتر.سفری که نتیجه اش محاسبۀ نفس  است و شاید هم پالایش روح !

 

آخرین فیلمی که از برگمان دیدم "فانی و الکساندر" محصول (1982) است. فیلمی سه ساعته که به نوعی پرسه زدن در رویاها و خاطرات کودکی برگمان است با همان مضمون خدا، زندگی و مرگ.

 

 «اغلب تنها بودم و از خلوتم لذت می بردم.مادربزرگ، مرا در آرامش، با روءیاهایم آزاد می گذاشت. ... معصیت موحش جوانی هنوز مرا مبتلا نکرده بود.

 ... جهان قابل درکبود و به یکسان تحت تسلط روءیاهایم و واقعیت قرار داشتم.خداوند آسوده بود و عیسی مسیح با خونش و وعده های مبهم مرا به منجنیق نمی کشید.»*

 

   اکنون بیش ازیک دهه  می گذرد :

 کامبیز کاهه فلان جا احضارش کرد و مدتی بازداشت شد و دیگر جایی نمی نویسد و خبری از او نیست.

 افصحی به خاطر بی پروایی هایش در عشق به سینما خلع لباس شد.

 حاجی مشهدی از وزارت نیرو به افتخار بازنشستگی نائل گشت.

فراستی در اخرین موضعش نسبت به سینمای ایران، امسال  ناباورانه از "اخراجیها" دفاع کرده است.

من نیز دلخوش به این دلنوشت؛ گه گاه چیزکی می نویسم شاید سبب تالیف قلوب و نظر دوستان قدیمی

و جدید شود.

 **********************************

رقص مرگ نام نمایشنامه ای از استریند برگ سوئدی که برگمان ان را اجرا کرده بود.

* : برگرفته از کتاب فانوس خیال نوشتۀ برگمان

 چهره به چهره با اینگمار برگمان : سایت رسمی برگمان که هر چه در موردش بخواهید یافت می شود.

برگمان ایرانی ! : مصاحبه  با مسعود فراستی (برای تجدید خاطره توصیه می کنم؛ گونۀ صوتی آن را دریافت کنید)