دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

نهال امید

هو

وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِین

با تمسک به این آیه سعی می کنم ذهنم را از تمامی جلو دویدن ها و تخیلات منفی  به دور دارم.

امید که امیدم به ثمر نشیند.

2 خرداد یا سوم خرداد


2خرداد یا سوم خرداد مساله کدام است.

« رسول اندوه »

"هو"

 اسفند امسال که سر رسید،یادم آمد که ده سال از مرگ رسول گذشته است.حال و هوای آن روز دوباره به سراغم آمد. سری به "دلنوشت" زدم و یکبار دیگر نوشتارآن ایام را مرور کردم.
....
 « رسول اندوه »

شب،داخلی، ادارۀ محل کار:
پیام کوتاهی روی تلفن همراه خودنمایی می کند.
نگاه کردم وبی اعتنا گذشتم ؛چه شوخی بی مزه ای !مدتی گذشت اما آ ن شوخی بی مزه و زشت در ذهنم جولان می داد:نکند راست باشد.
نگاهی دوباره به آن پیام کوتاه انداختم ؛ پیش شمارۀ تهران داشت.با فرستندۀ پیام تماس گرفتم. مصطفی بود.
- "این پیام چیه که برای من فرستادی؟" با دلخوری و کمی غیظ گفتم.
- " به خدا راسته؛ خودم هم اول باور نکردم. ایسنا خبرش را زده بود."
در خود غلتیدم وگریه کردم؛آرام وعمیق.
آخ ؛ که یکی از دوستان دوران دانشجویی ام از کف رفت.
پیام این بود: مـلاقـلی پـور فوت کرد.
 فید این

فلاش بک، شب ، خارجی ، محوطۀ دانشکده:
در میان آرامش دار و درختان ،خنکای شبانه ای درفضا جاری است.از ماشین که پیاده می شود نفس عمیقی به درون ریه هایش فرو می کشد . شاد و شنگول می شود گویی طروات در رگهایش دویده. رو به همراهش می کند و می گوید: اکبراینجا عجب هوایی داره!و بعد، بی ملاحظۀ ما با آن جثۀ زمختش شروع به جست و خیز می کند.
به آمفی تئاتر دانشکده می رسیم ؛پارچه نوشته ای در دست نسیم می لغزد:
مروری بر فیلمهای سینمایی رسول ملاقلی پور
سالن بی اغراق مالامال از دانشجویانی است که آخرین فیلم ِ ملاقلی پور را امشب دیده اند: نجات یافتگان.
فیلمی تلخ که برای اولین بار در سینمای جنگ ،قصۀ حضور یک امدادگر زن را در خط مقدم جبهه نمایان می کند.هیچ شباهتی به فیلمهای دیگر جنگی ندارد.اولین فیلم ضد جنگی است که یک سرباز عراقی را نشان می دهد که دارای زن و فرزند است و کربلا نیز برای او همچون ایرانیان عزیز است.
میزگرد تشکیل می شود:ملاقلی پور، اکبر نبوی وسیامک عباسپور
نبوی نگاهی به سینمای جنگی ایران می اندازد ودوره های مختلف آن را بررسی می کندو ملاقلی پوراز خاطرات جبهه و جنگ و پشت صحنۀ فیلمهایش می گوید.
خاطره ای از روزهای اول جنگ:
- " یکبار یکی از رفقا مجروح شده بود و من او را روی دوش انداخته بودم ودرخیابانهای آبادان به دنبال بیمارستان می گشتم.
به دو تا خانم مکش مرگ ما که لباس پرستاری برشان بود و با کفش پاشنه بلند تـِلق وتـِلق داشتند راه می رفتند رسیدم.رو کردم به یکی از آنها و پرسیدم :خواهر ،اینجا ها بیمارستان کجاست؟
 پرستاردر حالیکه با ناز و عشوه آدامسش را می جوید جواب داد:من خواهرت نیستم به من میگن اِسی جون!
بیمارستان هم یک خیابون پایین تره.
<شلیک خندۀ بچه ها آمفی تئاتر را جاکن کرد!>
پرستارها آز انجا که رفتند.رفیق مجروح ما گفت: من بمیرم هم توی این بیمارستان نمی آیم.
وسر آخر مجبور شدم او را جای دیگری ببرم. "
 از همین دست خاطرات و مشاهدات بود که ملاقلی پور در روایت های فیلمش استفاده می کرد و آنها را باز گو می کرد.چونان که در" نجات یافتگان" بسیجی مجروح اجازه نمی دهد حتی برای مداوایش، امدادگر زن به او دست بزند.
ملاقلی پورخاطره و قصه بود که  تعریف می کرد و بچه ها مشتاقانه گوش می کردند و می خندیدند.انگار نه انگار که ملاقلی پور همان کارگردانی است که این فیلمهای پر رنج و درد را ساخته است.
کات

عصریک روز پاییزی ، داخلی ، دفتر اکبر نبوی(خیابان سیندخت شمالی):
 خودش می گفت قیافه اش مثل قصاب ها ست که خون از دو سر سیبیلشان می چکد.بیراه نمی گفت این مدتی که ریشـش را می زد؛عینهو قصاب باشی شده بود. به نظرت می آمد یکی از لوطی های زیر گذر است تا یک فیلمساز!آنهم با این همه ظرافت در فضا سازی "هیوا" و دیالوگ های شاعرانۀ ستاره در"نسل سوخته" !!
-  میرم بالای این پل عابر پیادۀ میدون انقلاب؛ می ایستم و رفتار مردم را تماشا می کنم؛ پسرهایی که انگــُل می کنند...
- تاکسی سوار میشم و دیالوگ ها ی جالب مردم را توی یک دفترچه ، یادداشت می کنم.
کات

نیمشب، دلنوشت:
خاطرۀ دانشکده را که می نویسم گریه امان نمی دهد.
 بی شک بسیاری از بچه های دانشکده و حتی دانشجویان کنفرانس هفتم عمران سراسر کشور فیلم های تلخ و خاطراتی شیرین از رسول ملاقلی پور دارند.همین تلخ و شیرین هاست که باعث شده رسول چون یک دوست دوران دانشجویی در ذهن همچون منی جا خوش کند. 
خدایا آن خنده ها،آن مزاح ها، دیگر محو شد؟ صاحب آن همه خاطرات شیرین ،خود خاطره شد؟
*****
 آدم عجیبی بود در رفتار روزمره این همه شاد وبذله گو ودر فیلمهایش بخصوص آنجا که روایت در شهر میگذرد نه جبهه ؛این همه تلخ، سیاه وعصبی.
 باسیاست بازان میانه ای نداشت وبسیار رک و صریح و بی ریا بود.سریع گرم می گرفت و بی ادعا و خاکی بود.
 او به یقین یکی از پشتازان سورئالیسم در سینمای ایران بود.از سورئالیسم شاعرانۀ" هیوا " تا سورئالیسم
عصیانگرانۀ "نسل سوخته".
این آخری که با "میم مثل مادر" ترنم دلشـد گان را به گریه ساز کرد.
 اینچنین است که سپیده بر سر گهوارۀ کودکش ، غمگنانه ویولن می نوازد و اکنون ما مویه کـُـنان بر سر تابوت ِ رسول .
: رســول  ِ انــد وه

******
 میان اوراق و خاطرات گذشته می گردم ؛ در میان خروارها جزوه و دفتر و دستک ،چرکنویس متن تقدیر نامۀ رسول ملاقلی پور را می یابم که احسان همان شب گفته بود متن این تقدیر نامه ها را یک جوری برای خودمان نگهدار . کاش می شد یکبار دیگر با بچه های انجمن و کانون فیلم برنامه می گذاشتیم و رسول را دعوت می کردیم .مطمئنا ً این بار خودمانی تر با هم به گپ و گفت می پرداختیم و شبی به یاد ماندنی در خاطرات زندگی خود رقم می زدیم ؛صد افسوس!

.....

هو الجمیل
رسول ِ اندوه
گسترۀ این مرز و بوم در گذر از آتش و خون قصه ها دارد.
قصه هایی که حکایتگر غم و شادی و آوارگی و سامانی ست.
دست بوس هـنـــرآفرینـانی هستیم که غبار از یادهـا می زدایند
ونغمه سرای ِ سرگشتگی ِمجنون اند؛و این مویه های غریبانه
شرنگ تلخی ست در جان هبوط یافتگان.
راه نجاتی متصور است؟!
 دور بـاد عاقـلان از عاشـقـان ؛کاینچنین تـلخیهـاست درراهـمان.

صبر کن حـافـظ که گر زین دست باشد درس غم
عـشـق در هر گوشه افسـانه خواند زمن

پاییز78