ساعاتی از نیمروزگذشته و من عازم مراسم ختم یکی از بستگان هستم. در راه،آفتاب درخشان، آسمان آبی شسته از باران این چند روزه وردیف درختان کنار کوی وبرزن وسعت سبز بهار را به جان وتن هدیه می کند:
نارنج همیشه سبز با چلچراغهای قرمزش که هنوز انتظار شکوفه های سپیدش را می کشد. افرا که از اواخر اسفند روییدن سبز ش رازودتر از دیگران آغاز کرده است .توت که جوانه هایش به نرمی ونازکی در دستان باد می لغزد؛ و گل اشرفی که بی دریـغ تمام اشرفی هایش را نثار رهگذران می کند به رسم عیدی!
راستی عید یعنی چه؟!
در مسجد پیر مردی مداحی می کند با صدایی گرم وفراخ که از وسعت دلش خبر می دهد. و من آرام در گوشه ای سینه می زنم .ضربآهنگ سینه زنی عوض می شود.این بار مداح به تــُرکی شروع به خواندن می کند ؛سوزناک و پر شور . بچه ها دور"صبوری " حلقه زده اند و او با غمزه می چرخد و می رقصد ومی خواند:
"پنجره دن داش گلیر
آی بری باخ، بـری باخ!
خمار گوءزدن یاش گلیر
آی بـری باخ، بــری باخ ! "
همه به دور او دست افشانند. حمید که سر می رسد به نا گاه صبوری بی آنکه خود را ببازد بلند و کشیده فریاد می زند:
"برای سلامتی حاج حمید صلوات! "
آماده ! 1 2 3
غم وشادی دست در گردن هم انداخته اند وهمه جا با هم عکس یادگاری می گیرند.
از آن قدیم الایام که ناصرالدین شاه خود از زنان حرمسرایش روی داگرئوتیپ عکاسی می کرد تا حالا که میترا با پاچۀ ورمالیده اش با دوربین دیجیتالی از ... !
پس عید یعنی چه؟!
دنبال توصیفی برای اسفندماه می گردم.
من در ایوانم وآفتاب دلچسب صبحگاهی از پی باران شامگاهی تنۀ درختان سپیدار را ومن را گرما می بخشد.شاخه های عریان افرا مزین به برگ های نورسته شده است.چمن های سبز از زیر خاک سر به بالا کشید ه اند هر چند به نیم بند انگشتی.
سر چها راه مشیر ، بازارچۀ تجریش و...همه جا برق بلور تـُــنگ ها و سرخی ماهی های لغزان گره می خورد با نگاه کودکان. سمنوی عمه لیلا نیز چیز جالبی است.ردیف ا ُریب صندوقهای چوبی و رنگ تـُـند بنفشه ها ،آرام و پرهیجان چشمها را می رباید.
چند صباح دیگر عید است و نیامده زمزمۀ آن در کوی و برزن همه گیر شده وطلیعۀ بهار بی آنکه بهار آمده باشد نمایانگر است. اسفند ،ماه دلچسبی است ؛چون که پیا مدش عید است .
چنگ می زند در سینه ام. عید یعنی چه؟
درب اتاق را می زنند .یکی از حراستی هااست:
"تا ه دقیقه دیگر در خوابگاه را قفل می کنیم."
دیگر دانشجویان خیلی زودتر از ما چندنفر راهی شهر و دیار خود شده اند ،شاید یک هفته مانده به پایان اسفند. ولی ما تا اعلان ضرب الاجل حراست ، دل از خوابگاه نمی کنیم. دار و درختان دانشکده فارغ از هیاهوی دانشجویان سر بر سر هم نهاده اند ومن میان این همه سکوت قدم می زنم و تنهایی را جرعه ، جرعه می نوشم .غوطه ور می شوم در خلسۀ حیات.اسفند ، ماه شهود است در گذر از جلوت بیرون به خلوت درون.
اما عید می آید و تنها ته ماندۀ این خلوت را با خود به یغما می برد.
اگر اینطوری ها ست؟پسعید یعنی چه؟
صبح زود است .خیابان ارم را به آرامی وآهستگی طی می کنم. هنوز هم خیابان زیبایی است در این صبحدم. هر چند که این سالها شرکتها و اداره ها تمامی خلوت و زیبایی آن را تار و مار کرد ه اند. غوطه ورم در خاطرات آنانکه نیستند تا طعم بهار پیش رو را بچشند.تازه از تهران به خانه رسید ه ام که خبرم دادند. نیمشب ٬دایی ام رخت تن وانهاد در آن حال که صورتش بر صفحات تذکرة اولیاءآرمیده بود.فاتحه ای می خوانم .یکی ،یکی همۀ آن در خاطر ه نشینان را در نظر می آورم.رسول هم به آنان پیوسته.باید برای او نیز فاتحه ای نثار کنم،نثار رو حش.منقلب می شوم . انگار خودش با تمام آن دستان پت و پهنش قلبم را لاینقطع تا آخرین قطرۀ خون می چلاند.
-آقا رسول تو را به خدا ول کن! من که با شما شو خی ندارم.
با آن صدای خش دار و مهیبش می خندد.
- خیلی حال کردی ، واسه من این همه گریه کردی؟!
(دیدم دارد گیر می دهد.سعی می کنم بحث را عوض کنم.)
- حالا که از پیش ما رفتی ،کجا هستی ؟چه کارا می کنی؟
- معلومه توی برزخ!بعد این همه سال نفهمیدی مٌرد ه ها کجا میرن؟!
- خیلی هم خوب! راستی اونجا هستی بساط فیلمسازی برقراره؟
- خب بعله ، کارمونه دیگه.
- راستیهنوز هم تو خط سورئالیسم هضیانی و تلخی ؟!
( قاه قاه می خندد از ته دل.مثل همان زمانی که برای فیلم نسل سوخته آمده بود دانشکده و آخر برنامه از اشتباه لـُپی من چنان خندید که گویا همۀ این سالها سببی برای شادی نیافته بود. توی این خنده بازار قلبم از دستش رها می شود و من سریع می پرم و قلبم را سر جایش می گذارم.)
- نه دیگه ، اینجا رفقا جمعند.پری و حوری هم فـَـتُ و فراوونه.
فیلم کمدی می سازم تا ملت حسابی بخندند.
-پس فقط جای ما اونجاخالیه . اینجا که همش اشکمون رو درآوردی. لااقل یه بـیـلیط واسه دیدن فیلمت برای ما اینجا حواله کن.می دو نی که من معمولا ً زیر سیبیلی میرم سینما.
منتظر جواب مثبتش می مانم. اما جوابم را نمی دهد .سیگاری تعارفش می کنم. اما می بینم خودش پیش تر یک شاخه بر لب داشته است. سعی می کنم بفهمم چه مارکی استفاده می کند.
خیره می شوم .شدت نور چشمانم را می زند؛ می سو زاندم.سریع
پلک هایم قفل می شود.
آرام ولرزان در خیابان اِ رم قدم می زنم.
فیلمها یی را که در عید نگاه خواهم کرد در ذهنم مرتب می کنم. دوست دارم فیلم کوتاه" سقای تشنه لب " ملاقلی پور را بعد از سالها دوباره ببینم.تلخی اش از همان زمان که بچه دبستانی بودم وآخر شبی اسفندی، فیلم را از تلویزیون دیدم٬ در جانم نشسته است.می اندیشم که اسفند ، ماه دلگیری است.
پس این عید یعنی چه؟!
عطر دلنوازی مشامم را فرا می گیرد.سریع می روم دم درب خانه تا ببینم کیست با این رایحۀ خوش!؟
دختر تازه بالغ همسایۀ مان، فروردین است،برایمان یک کاسه سمنو آورده. لـُپ سرخ وسفیدش را بشگون می گیرم:
دستت درد نکنه خانوم خانوما ! سال دیگه هم خودت برامون سمنو میـاری یا اینکه اون وقت بزرگ شدی و از ما رو می گیری؟
با شیرین زبانی و کمی ناز و عشوه می گوید: ایـشــاءالــله اگه عمری واسـَـتـون باقی موند ؛ رو ی چـیـشـَم!
درب را می بندم .جوابش مکدرم کرد.در آینه می نگرم : مرگ امسال یک گام جلوتر آمده ،محکم و استوار!
و در چشمانم خیره زُ ل زده است. با خود می اندیشم فروردین با همه طنازی هایش زبانی گزنده و آتشین دارد!
آری اینچنین است برادر! اسفند با همه اندوهش ،زیبا می نماید و فروردین با همه شادی اش ، تلخ!
آماده ! 1 2 3 .
غم وشادی دست درگردن هم انداخته اند وهمه جا با هم عکس یادگاری میگیرند
پس عید اینجوری هاست؟!!
مجلۀ فیلم ویژه نوروز روی دکه ها خود نمایی می کند . از کودکی بهاریه های فیلم را که سراسر نوستالژی است همیشه دوست داشتم.
هوشنگ گلمکانی ،احمد رضا احمدی ،پرویز دوایی...
اما امسال اولین بهاریه اش مال آقا رسول است. مرتیکه همه را سر کار گذاشته است.این همه اعلان و ختم و ترحیم... اشک و عزا و ماتم، حالا معلوم شد که همه اش فیلم بوده و ملت را سر کار گذاشته است.
البته از حق نگذریم معرفت به خرج داده و جواب سوال دلنوشت را نیز داده است:
« عید یعنی روزگاری دور و در پس خاطرات سیاه و تلخی که مثل جای زخم فقط از خارش آن، درد را فراموش کردن.»
تازه اعلام کرده روز اول عید که بشود می رود دست بوس مادرش!عیبی ندارد اینقدر ما آقا رسول را دوست داریم که این شوخی زشتش را فراموش کنیم.
سلام
از اینهمه زیبایی و تلخی که نوشته ای برای کدامش نظر باید داد؟؟ به یاد اسفند ۷۵ افتادم که با ماشین رئیس حراست تا ترمینال جنوب رفتیم!! یادت میاد؟؟ آخه داشتند با حاج بحرینی به نماز جمعه می رفتند و ما که تا آخرین ساعات در دانشکده مانده بودیم جلوی درب شمالی زیر بارون منتظر تاکسی وایساده بودیم . دلشون سوخت و سوارمون کردند ! توی راه و در اتوبان اسب دوانی رئیس حراست به حاج بحرینی می گفت علت اینکه بعضی از بچه ها دیر به خونه و روستاشون میرن برای اینه که باید برن سر زمین وایسن کشاورزی کنن !! و تو سخت برآشفتی و با جواب دندان گیری از شرمندگیش درامدی !....از آن روز زیبای بارانی و اسفندی و آن خلوت خوابگاه ده سال تمام گذشت و بهار امسال هم باز با ترنم همان زیباییها دوباره آمده .در میان اینهمه زیبائیها خاطرات چه با جان آدمی نمی کند...
بسیار زیبا نوشته بودی . مثل همیشه .
بهاری باشی و از شکوه شکوفه های بهار شیراز کامت شیرین باد .به باغ ارم سری بزن .
وبلاگ بازتاب نقدهای مطروحه در خصوص فیلم اخراجیها (وبلاگ یک اخراجی) به نقدهای جدید به روز شد.
شما هم اگر مطلبی در خصوص این فیلم یا نقدهای منتشره در وبلاگ یک اخراجی دارید می توانید در وبلاگ یک اخراجی مطالبتان را منتشر کنید.
باز هم بهترین بخش نوشتت به دانشکده مربوط میشه.انرژی که توی این بخشه باعث شده تا بهترین همنوایی با مفهوم کلی نوشتت یعنی تقابل تلخی و شیرینی پدید بیاید.ادبیات هم اینجا اعلا تره.
فکر می کنم اگر شکل نوشتت رو اندکی تصحیح کنی اونوقت فرم نوشتت بیشتر خودشو نشون می ده.اظهار نظر با جزییات برای بعد.فعلا شاد باشی. تلخی رو بذار برای بعد و بعدها.گریزی نیست.
سلام.
نتوانستم زیر باران جملاتت ذهنم را در امان دارم که اولین مرتبت ما تردامنیست.
از هر سکانس نوشتارت رایحه ای منحصربفرد به مشامم خورد. در این میان بخش توصیف اسفند ماه بدجوری به دلم نشست.
پیر شی!
سلام.
من هم اومدم. سر بزن.
سلام سید
اونقده زیبا نوشتی که گاهی نم اشک صورتم رو خیس کرد و اونقده احساساتی نوشتی که ....
سید باشه برای بعد. وقتی که دوباره دیدمت.
....نمی دونم چی بنویسم ... منو ببخش.
با سپاس
سلام.
سر بزن!
(اینم خبر)
آقای طاهری اگه اون موقع تو بازی بودی میباید یا دت باشه
که قرار بود الله کرم وبچه هاش باسروش مناظره کنن
هماهنگیش رو ابولفضل فاتح انجام داده بود
و کسایه دیگه ایاون جلسه رو به همزدن
راستی سال نو مبارک
میشه درسال جدید یه کم کوتاه تر بنویسید
نمیدونم چرا یه هودلم هوای بهار های شیراز رو کرد
در این هوای زیبای بهاری شیراز یک بار دیگه سر زدم - از بس که زیبا نوشته بودی
زودتر بروز شو.
راستی باران چه طراوتی گسترده این دو سه روز
سلام. مطلبتون زیبا بود و تاثیر گذار. راستی فرامینتون هم اجرا شد . این (اشک ها و لبخند ها) هم فیلم بدی نیست ها !
به نظر من عید یعنی ؛ اولین چیزی که با آمدن اسم عید به ذهنمون خطور کنه. تا بعد.....
سلام . ممنون از لطف شما . منظور رو از شکسته نویسی نفهمیدم . اگر توضیح بدید ممنون می شم .
سلام
مطلب جدیدی نوشتم . لطفا سربزن و نظر بده.
با سپاس.
سلام
اولا ببخشید که دیر اومدم.
باور کن این چند روز خیلی گرفتار بودم.
دوما لینک شما از پایین سومین وبلاگ است. و ترتیب لینکها فقط به خاطر مسافت کلمات است. اگر حضرتعالی هم چند تا اسم را سر هم می کردید می شدید اولین لینک.
هر چند بابا وبلاگ شما که نیاز به تبلیغ ندارد.
سوما راستی مطلبت هم زیبا بود فقط یک مقدار طولانی بود ولی قشنگ بود. خوب کردی از رسول ملاقلی پور هم یاد کردی.
موفق و بهروز باشید...
شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید ، آنها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد !
سلام
حرفهای ناتمام به روز شده است.
چشم انتظار حضور شما در حرفهای ناتمام.
موفق و بهروز باشید...
سلام سید
بسیار عالی بود.من هنوز بعد از گذشت عمری از فارغ التحصیلی هنوز روزهای آخر اسفند دانشگاه رو خودم تعطیل می کنم و این حس تو را خوب درک می کنم (همان درختان تنهایی را می گویم!!) نظرم در مورد اسفند و بهار رو هم در وبلاگ نوشتم که لابد خوانده ای!!
گفتی از رفتن اسفند و آمدن فروردین و باز من دلم گرفت. خیلی...
سلام
یاد رسول ملاقلی پور هم به خیر
آیین گرامی داشت پروفسور سید حسین نصر فیلسوف و اسلام شناس معاصر ز 1۸ فروردین ماه تا ۳۱ اردیبهشت ماه
هر شب از ساعت 22.40 تا 23 در برنامه رادیویی "دارالفنون"
از رادیو تهران، صدای پایتخت / اف ام ردیف ۹۵ با حضور فلاسفه، اندیشمندان بزرگ جهان و همراهی پروفسور سید حسین نصر
سلام . ممنون از توجه شما و توضیحتان . البته باید بگم که می تونید دنباله خاطرات بی زمان رو هم در لیست شکسته نویسی ها اضافه کنید ! بهر حال متشکرم .
اما احساس می کنم مهمتر از دین نویسنده به ادبیات انتقال حس مورد نظرش به مخاطب باشه . ما که در عالم معماری بر این مهم موفق نیستیم . بگذارید در دنیای سر هم بندی کلام غلطی واسه خودمون بزنیم !( فکر کنم با این نثر به جرگه الوات چاله میدان پیوستم!)
سلام برسونید.