دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

حوالت تار یخی


                                                       

                                                            مرحوم سید احمد فردید

سیامک

مهدی میدونی که من یه خورده عقلم پاره سنگ بر می داره.بنابراین به چند سئوالم جواب بده:
۱-روز آشکار شدن رازها در این دنیا خوبه یا بده؟
۲-اگه خوبه پس از نمایش فیلم بازیگر سریالهای تلویزیونی چرا ناراحتی؟دست خدا از آستین بیرون اومده و سرائر رو آشکار کرده؟
۳-اگه بده چطور با معیار اون جهانی سنجیدیش؟
***

  دوست گرامی ام سیامک عباسپور در مورد نوشتارقبلی، پرسشهایی را مطرح کرده است که ناگزیر

 توضیحاتی مختصر را ارایه می دهم:

در سورۀ طا رق آیۀ نهم در بیان احوالات روز قیامت آمده است:

                     "یوم تبلی الـسرائر  روزی که اسرار هویدا می شود."

 آیۀ فوق اشاره به آشکار شدن باطن اعمال انسان دارد. آنچه مسلم است ؛ اکنون ودر این دنیا هنگا مه افشای اسرار و ضمیر و باطن آدمیان نیست . چه آنکه خداوند ستار العیوب است . وهمانگونه که سید ابراهیم نیز اشاره کرده است ؛ خداوند آشکار کنندۀ زیبایی ها و پوشانندۀ زشتی هاست :

                            " یا مَن  آظهر الجمیل و سَـتر الـقـَبیح"

اما انسان نیز بر اساس اختیارات خود می تواند بر خلاف سنت  و حکمت الهی عمل نماید واقدام به افشای اسرار مگوی خویش نماید.یک مثال میزنم مرگ سرنوشت محتومی است که آدمیان را از آن گریزی نیست . اما زمانی و موعدی مقرر دارد که ما از آن بی خبریم.حال چنانچه فردی دست به خودکشی زند آیا می توان گفت از آن روی که وی به پیشواز امری محتوم (مرگ) رفته است؛ پس کاری پسندیده و عقلانی انجام داده است؟ مسلما ً جواب منفی است.

در خصوص فیلم مذکور نیز استناد  من به آیۀ فوق دلیلی بر تأیید یا خرسندی من از افشای یک عمل پنهانی نیست.

البته با توجه به نوع ارتباط طرفین( از لحاظ شرعی) این عمل پنهانی می تواند گناه باشد یا نباشد!؟.

می تواند به فلان خانم هنر پیشه متعلق باشد یا نباشد؟!

در هر صورت از لحاظ دینی افشاء و انتشار فیلم فوق گناه است. بند ه نیز موضوع بحث نوشتار قبلی ام را منفک از  شخص و عملش نمودم. و بیشتر تکیه بر نوع واکنش بخشی از جامعه دارم  که دمخورند با وسایل مدرنی چون اینترنت و رایانه والخ .

شاید فراتر از این بخش به  کسانی باید اشاره نمود که به خاطر کنجکاوی و اسم فلان هنر پیشه بعضا ً برای اولین بار چشم بر چنین صحنه هایی بدوزند.

به عبارتی دیگر ، سخن من بیان و توصیف یک وضعیت بوده است نه قضاوت!

 به قول" فردید "یـون بحث از حوالت تاریخی  ما ست .  

آنچه مهم می نماید توجه به مقتضیات جامعه ای است که ورود محصولاتی با فن آوری ( تکنولوژی )جدید مانند یک تلفن همراه دوربین دار باعث رسوخ در پنهان ترین پستو های زندگی می شود.به تبع این نفوذ و رسوخ لایه های ذهن وروح جامعه نیز دچار دگرگونی می شود . اثرات این دگر گونی ها امری است که جای تأ مل و دقت بسیار از سوی روانشناسان و جامعه شناسان دارد.

اما چرا معیار آن دنیایی را در این دنیا استفاده کردم:

این امر صرفا ً یک تبادر ذهنی است . ذهنی که بن مایه اش را عقاید دینی تشکیل داده است. بی شک این به معنای رفتار دینی نخواهد بود!! 

وقایع اتفاقیه


 

دکتر اکبر عالمی

 

*جمعۀ پیشین پدر شهید محمد علی جلایر ونیز دوست گرامی ام  جناب آقای حمیدرضا جلایر دار فانی را وداع گفت. این مصیبت را به ایشان و خانواده محترمشان تسلیت عرض نموده و طلب رحمت الهی برای آن مرحوم می نمایم.  بعنوان یاد آوری  برای دوستان عرض کنم که آقای  حمید رضا جلایر ازبچه های دارای سابقه جبهه ونیز از فعالین انجمن اسلامی دانشجویان بود که به همراه جمعی از دیگر اعضا از آن جمله آقای مهدی حلاجیان اقدام به تاسیس صندوق قرض الحسنۀ امام حسن مجتبی(ع) در دانشکده نمودند .

 

*پس از مدتها که سر به سالها میزند  فرصتی دست داد که با دوست نازنین ویار شـفـیقم جناب آقای هادی افضل نیا دیداری تازه کنم. فرصت کوتاهی بود چرا که او بخاطر ماموریت کاری به همرا ه جمعی دیگر از بچه های فارغ التحصیل عباسـپور به شـیراز آمده بود . در همان اندک زمان دیدار مرور کردیم خاطرات دانشجویی مان را از جمله دوبله کردن فیلم " زندگی زیباسـت" اثر روبر تو بنینی . همچنین  سراغ دیگر سبزواریهای دانشکده را  از او گرفتم که در چه حالند . هادی ازیگانه افرادی بود که بعد از وحید معصومی نژاد علیه الرحمة انجام کارهای فنی  کانون فیلم انجمن اسلامی را از قبیل تدوین ، صدا گذاری و فیلمبرداری را به نحو احسن بر عهده گرفت.اکنون نیز در شرکت آب و فاضلاب خراسان شمالی در شهرستان بجنورد با سمت مدیریت مشغول خدمت است . توفـیق حق قرینش باد.

 

*دوست عزیزم سـیامک عباسـپور پس از مدتها کمر همت بست و گرد وغبار از وبلاگش را برگرفت. امید دارم که در این امر پایدار و مانا باشـد.

 

*برنامۀ سینما و ماوراء که یکشنبه شبها با مجری گری جناب آقای دکتر عالمی پخش می شود را

حتماً می بینید.برای نقد و بررسی فیلم (کنترل) از دکتر امید روحانی دعوت شده بود . شخصاً خیلی خرسند شدم چرا که بعد از قضیهء سیامک پورزند ، دکتر روحانی و کامبیز کاهه از جملهء کسانی بودند که به اجبار یا اختیار از مقولهء سینما دور ی گزیدند.این رجعت به صحنه و حضور در تلویزیون مایه مسرت است.  در میان منتقدین تا آنجا که با گروهی از ایشان برخورد داشته ام دکتر روحانی از جمله منتقدین با سواد ونیز با اخلاق سینمای ماست.هم سینمای کلاسیک، هم سینمای مدرن و پست مدرن را بخوبی می شناسد. با سینمای ایران نیز از درون آشناست.یادم است که برای نقد و بررسی فیلم (دراکولای برام استوکر) دعوت انجمن اسلامی را بی هیچ منتی پذیرفت وبه زیبایی سینمای وحشت و منشاءدراکولا در ادبیات وسینما را تشریح کرد.پس از پایان برنامه در دفتر انجمن اسلامی از میان سخنانش فهمیدیم که او اصلاً به این فیلم علاقه ای نداشته است! لازم است بدانید که کمتر منتقدی پیدا می شود که چون فیلمی را نپسندد ؛در نقد آن زبان به گلایه و تمسخر نگشاید.

 

در روزهای گذشته فیلم ... زهرا امیر ابراهیمی دست به دست می گشت و همه با حرص و لع آن را می دیدند و در باب صحت و سقم آن اظهارات کارشـناسانۀ خود را بیان می کردند .البته بنده بخت آن را نداشته ام که فیلم را ببینم و تمایلی نیز ندارم . اینکه این فیلم خصوصی بوده واز برای یادبود یک خاطرۀ شخصی ضبط شده است!؟ یا اینکه برای افشاگری و حربه ای برای  حق السکوت گرفتن و...  یا حتی اینکه فیلم مزبورپاپوشی برای زهرا امیرابراهیمی است و اصل نیست  ؛ هیچکدام مهم نیست مهم علاقه و شهوت وافر بخشی از جامعه در ترویج و گسترش گناهی است که به مدد تکنولوژی جدید ثبت ، ضبط و پخش گردیده است. گویا در همین جهان نیز می توان پیشاپیش شاهد وقوع  " یوم طـُبلَ الـسـرائـر  روز افشای رازها " باشـیم.

آشی که برای سیامک پخته ام!


به گمانم این آخرین شب شهرزاد  قصه گو است.چرا که دوستان کثیری  لب به شکوه و گلایه گشودندی وخواستار برچیده شدن بساط آش سیامک  (علیه السلام والـسـینما) شدندی.مگر علیا مخدره زینب خاتون

که از سر شوق پرسشهایی پیشکش دلنوشت نمودندی! بنده نیزفی الوقت مقـتـضی جواب ایشان تقدیم نمودندی!

     بگــــــــــــــــــــــــــــــــذ ریـم :

فیلم را از اول تا به آخر یک نـفـس دیدم به عبارتی فیلم مرا تا به آخر دنبال خود کشاند ، کشاندنی! بی آنکه پلک بر هم بزنم یا نفسی تازه کنم.فیلم که تمام شد گلویم خشکیده شده بود و سرم به دوران افتاده بود. از فرط

ضعف و سستی کف زمین ولو شدم. یـالـلـعـجـب !این چه فیلمی بود . مخ ناچیزمان را  به اعوجاج درآورد.

از جـگر فریاد بر آوردم:" سیامک خدا جزایت دهاد چه  در این سرای فانی وچه در آن سرای باقی ! آخر این چه چاه ویلی است که مرا تنها در آن رها ساختی!؟ بدادم برس من که از سر و ته قصۀ این فیلم چیزی نفهمیدم!

لااقل یک باردیگر باید فیلم را ببینم تا بلکه خط و ربط فیلم دستم بـیایـد." اما نه وقت زیادی مانده بود نه چشمان خسته ام یارای  دوباره دیدن فیلم را داشت.سیامک ترسان و لرزان پـیـشـم آمد ودر حالی که لبخند کم رنگی از سر تصـنع بر صورتش نقش بسـته بود گفت: " استاد ، بر اعصابت مسـلط باش؛ یک مطلب توپ گیر آوردم که دوای دردت هست! "

مطلب مذکور شامل اصل و نصب فیلمـساز و مدرک تحصیلی او و سابقـۀ کاریش و یک سری لاطائلات دیگر بود وچیز دندان گیری نداشت. با یک خوشـبـیـنی آن یکی ، دو صفحه برای پر کردن نیم ساعت اول  برنامۀ

نقد فیلم بدرد می خورد ؛ البته همراه با آب و تاب!

   کارگردان: کریستوفر نولان/ متولد (1970) انگلـسـتـان/ مادر آمریکایی وپدرانگلیسی / فارغ الـتحصیل رشتۀ اد بیـات انگلیسی از دانشگاه لندن/ مثل ما کمترین بندگان هـنر! پای ثابت برنامه های نمایش و نقد فیلم دانشگاه بوده / باز مثل ما در همین محافل دوستانی یک رنگ پیدا نموده/این دوستان برای تولید اولین فیلمش

او را یاری دادند(مثل من، با این تفاوت که او فیلم حرفه ای تولید کرد وبنده فیلم آبگوشتی) / همسرش- ا ِما توماس- را در همین محفل پیدا نمود ؛ این بار غیر مثل ما؟!
خلاصه آقای کریسـتوفر نولان در محفل پر خیر و برکتی اوقاتـش را میگذرانده.

سر وته مطلب همین اراجیف بود و بس.افطار که کردم (بدینوسیله مراتب قدردانی خود را از دستپخت والدۀ

آقا سیامک اعلام می دارم ؛ دسـت مـریـزاد!)  و فـسـفـرمغـزمان حال آمد سعی کردم فضای فیلم را در ذهنم حلاجی ( راستی به وبلاگ آقا مهدی حلاجیان سر بزنید!) کنم. تنها چند نکته ای را که به نظرم آمد یادداشت کردم و به همراه سیامک آماده رفتن شدیم . دلشوره تمام وجودم  را فراگرفته بود . به ذهنم رسید به  استادم جناب آقای کامبیز کاهه در تهران  تـلـفـن کنم و از او مددی بجویم  اما یادم آمد در ماجرای سـیامک پورزند  او بهمراه چند نفر دیگر در کنج زندان  خاطرات سینمایی شان را مرور می کنند. ... بر هر چی سیامک وسفیدمک است؟!

زمان موعود فرا رسید . یکی از بچه های کانون فیلم دانشکده صنعت نفت با یکفروند دمـپایـی ابری آبی رنگ بدنبال ما آمد. گفتم قربان دانشکدۀ خودمان لااقل اگر دنبال یک مهمان می رفتیم سعی می کردیم مبادی آداب باشیم!

به آمفی تئاتر دانشکده که رسیدیم . دیدم تالار مالامال از جمعیت است به مثابۀ ورزشگاه صد هزار نفری آزادی! و مذکر ومونث دست در دست یکدیگر دهیم به مهر تا میهن خویش را آباد کنیم و الخ!

کیفیت سالن و تجهیزات عالی بود . نمایش فیلم شروع شد ولی من یاد افلاس و بدبختی آمفی تئاتر دانشکدۀ خودمان افتادم. چه رنجها ومحنـتها که دوستانم ، به ویژه مرحوم وحید معصومی نژاد در راه نمایش فیلم کشیدند. اشک از چشمانم بر گونه ها و سپس بر محاسن واز آن پس بر صحن تالار جـ ..... ـا ری گـشـت ، جاری گـشـتـنـی ! در همین حال سیامک مرا سـیخونک همی درداد که اسـتاد تو را چه می شود دگر بارفیلم را دریاب. واینگونه مرا از خلـسـۀ ماضـیه بدر آورد و به جلـسۀ حالـیه بیاورد. کورمال  کورمال در تاریکی تالار نکاتی را که کشف می کردم  می نوشتم  تا مگر بکار آید.

         بگــــــــــــــــــــــــــــــــذ ریـم :

نمایش فیلم تمام شد و منتظر دعوت مجری برنامه ماندم که پشت تریبون بروم. مجری برنامه شروع به صحبت کرد و از روی کاغذ جلو رویش با لـِتـه وپــِـتـه به معرفی کارگردان فیلم پرداخت . نه یک سطر نه دو سطر بلکه عینا ً تمام مطلبی را که با هزار امید و آرزو در چنته داشتم آن نابکار تا به آخر خواند. گویا آب سردی بر رویم ریخته باشند در یک آن منجمد شدم . نگاهی به سیامک کردم و گفتم : اگر نبود آن نان و نمکی که در خانۀ شما  خوردم همین الان ذبحت میکردم وبه گیـسـوان پریـشـان کارون می سـپردمت.  

مجری که خطابۀ الکنش را به پایان برد . گفت:" در اینجا از منـتـقـد  ارجمند دعوت می نماییم که برای توضیح قصۀ فیلم بر روی صحنه تشریف بیاورند."

رفتم بالای سـِن : ببخشید بنده در تمام طول عمرم قصۀ فیلمی را برای کسی بازگو نکردم چرا که از لحاظ اخلاقی امری نا شایست است . در ثانی کار منـتـقـد که تعریف کردن قصۀ فیلم نیست ؟!

بعد خطاب به جمعیت متعجب در تالار گفتم :چند نفر دوست دارند که همین الان دوباره فیلم نمایش داده شود؟

95.7% دستشان را مشـتـاقـانه بالا بردند! منهم از مسول کانون فیلم درخواست کردم که در اولین فرصت فیلم را برای دانشجویان نمایش دهد. بعد توضـیح دادم که داسـتان فیلم به واقع تعریف ناشدنی است  ومن صرفا ً فضای فیلم را تا حدودی که توان درکش را دارید برای شما تشریح می نمایم.

یک : مهمترین و مشکل ترین مـسـأ له چگونگی روایت داسـتان فیلم  است . لئونارد(با بازی گای پیرس) مردی را که بعنوان قاتل همسرش شناسایی کرده به قتل می رساند . از این جا به عقب برمی گردیم تا شاهد چگونگی ماوقع داستان باشیم و ریشه های ماجرا را دریابیم. اما اشتباه نکنید این یک برگشت به عقب متداول در سینما ((flash back نیست. خوب، البته داستان فیلم به این سادگی ها هم نیست... آخر فیلم نیزتماشاگرباید بگردد دنبال اینکه اصلا  ً قاتل واقعی کیست ؟! یعنی یکبار دیگر باید فیلم را ببیند! پس با یک فیلم فـرا مـُدرن (postmodern ) روبرو هستیم.

 

   دو : لئونارد دارای یک بیماری است که نمی تواند هیچ چیز را به خاطربـسـپرد.این بیماری " فراموشی پیش رونده به دلیل افول مغز "Anterogade Amnesia نام دارد. پس با یک فیلم روانشناختی سروکارداریم.

 

    سـه : تمام تلاشهای لئونارد برای یافتن قاتل همسرش با توجه به وضعیت روانی اش  به نوعی  یک کارعبث اسـت. پس با یک فیلم " سـیـاه نمای  نویـنNeo Noir  " روبرو هستیم.

و قس علی هذا... بدین ترتیب سر خطهای  اصلی  فیلم را بیان کردم و یک، یک آنها را شرح دادم؛ شرح دادنی  که تا پاسی از شب به درازا کشید.

پس از پایان جلسه عده ای از عشاق سینما دور من حلقه زدند و در بابpostmodernism "" سوالاتی کردند

که در این اثناء سیامک  وارد بحث شد واز نیچه و اصل عدم قطعیت داد سخن سـر داد. من نیز که چند ساعت صحبت کرده بودم وبرایم رمقی نمانده بود هیچ نگفتم و رشتۀ کلام را به دست شاگرد سـپردم .در دل خود گفتم

سیامک بگذار به پاس این آشی که برایم پختی چنان آشی برایت بپزم که یک وجب رویش روغن باشد.

*****

مدتهاست که از سیامک دعوت کرده ام یک سری پیش ما بیاید اما علی رغم قول و وعده های فراوانش هنوز اینجا نیامده است.نگرانم که مبادا  آشـش یخ کند واز دهان بـیـفـتـد؟!!