دیشب اخبار 8:30 اعلام کرد که استاد فخرالدین حجازی درگذشت.نمی دانم دیگر بخشهای خبری نیز از مرگ او یادی کردند یا نه؟شخصیتهای مملکتی و سیاسی بیانیه و تسلیتی صادر کردند یا نه؟
مهم نیست. مرگ ختامۀ همگان است چه شهیر باشند چه حقیر ...!
بگذریم:
فخرالدین حجازی روزگاری رونق و رواج بسیار داشت.شهرت و محبوبیتش بدان حد بود که در دور اول مجلس شورای اسلامی در میان آن همه سرشناسان و سیاستمداران اوایل انقلاب بعنوان نمایندۀ اول پایتخت برگزیده شد.بخشی از این همه معروفیتش به سبب توانمندی اش در سخنوری بود . از جنس سخنورانی که از حسینیۀ ارشاد برخاستند و در جامعۀ دانشجویان و روشنفکران مسلمان گل کردند،از همان جنس دکتر شریعتی .چه از لحاظ معرفتی و جهان بینی که رویکردی نوین به اسلام داشت و چه ازلحاظ شور و احساس که سراسر خروش بود و جوشش.
کودک که بودم سخنرانی هایش را به ناچار همراه پدر از تلویزیون می دیدم. از ان همه، آنچه در خاطرم مانده شیوه و سبک سخنرانی اوست. با هر کلمه و واژه ای تمام وجودش به رقص در می آمد و پیچ وتابی می خورد که من کودک از ان همه سخنان فقط شیفتۀ حرکاتش می شدم و بدان چشم می دوختم.
این همه گذشت تا موسم دانشجویی در رسید و دوران دوم خرداد76 آغازیدن گرفت . گسترۀ بازی که در عرصۀ اندیشه و سیاست متجلی شد بدانسان بود که از سوی دفتر نهاد رهبری در دانشکده با همکاری جمعی از دانشجویان قرار شد در خرداد ماه همان سال مراسم بزرگداشتی برای دکتر شریعتی برگزار نماییم.
نمی دانم چگونه شد که برای سخنران مراسم، نام فخر الدین حجازی در میان آمد و قرار شد از ایشان دعوت بعمل آید.
بهر روی من بهمراه علی مکاری(آنچنان که در ذهنم مانده است.) سراغ ایشان رفتیم. محل کارش انتشارات بعثت در خیابان 16 آذر روبروی ساختمان دانشگاه تهران بود. انتشاراتی که ظاهراً خود پایه گذارش بود و پیشینه اش به قبل از انقلاب بر می گشت.
کتابفروشی بعثت جایی به نسبت مناسب و بزرگ بود؛یک فروشگاه دو- سه دهانه ای که حجازی در گوشه ای از آن نشسته بودآنچنان که خیابان 16 آذر از ورای شیشۀ پنجره های قدی آن پیدا بود.جایی دنج که محل رفت و آمد دوستانش نیز بود. در ان زمان که ما سر رسیدیم و بعد خود ایشان معرفی نمود آیت ا... بیات از رفقای ایشان نیز حضور داشت.
خودمان را معرفی نمودیم و از ایشان جهت سخنرانی در مراسم بزرگداشت دکتر شریعتی دعوت نمودیم. با رویی گشاده پذیرفت و با خنده و همان طنز ی که در اوسراغ داشتم گفت: نیایم یک دفعه در میان سخنرانی میکروفون خراب شود، یکد فعه بلندگو ها جیغ بکشند ، یکدفعه برق قطع شود....
( اشاره به خرابکاری های متداول آن زمان در میان سخنرانی شخصیتهای 2 خردادی داشت.)
با تبسم بدو اطمینان خاطر دادیم که همۀ امور هماهنگ شده و جای هیچ نگرانی نیست.
چند روز باقیمانده تا 29 خرداد جمع چند نفری متولی مراسم با شور وشوق فراوانی در تکاپو بودند تا به شکل آبرومندانه ای بتوانند برای اولین باردر دانشگاه یادمان دکتر شریعتی را برگزار کنند.به همین جهت نمایشگاه کتاب ونوار سخنان دکتر را نیز تدارک دیدند ومن هم پوستری برای این منظور آماده نمودم.روز موعود که بعد از ظهرش مراسم بود ؛ فرا رسید.آن روز خود نماینده دفتر نهاد در دانشگاه حضور نداشت و معاونت ایشان آقای حجة الاسلام ایروانی- که از قضا فردی بسیار خوش فکر و روشنفکر بود- امورات را می چرخاند. به ناگاه خبر رسید که روزنامۀ سلام( خدا بیامرز) خبر برگزاری مراسم از سوی دفتر نهاد در دانشگاه را درج کرده است.
خوشحال شدیم که مراسم بازتاب رسانه ای نیز پیدا نموده اما ساعتی نگذشت که پیغام و پسغام از این سوی و آن سو فرا رسید که در
آنجا چه خبر است : بزرگداشت شریعتی آن هم با اسم و رسم دفتر نهاد و قس علی هذا...
فشار ها چنان بالا گرفت که نماینده دفتر نهاد(آیت ا... لزومی) صریحاً دستور داد که مراسم لغو شود، و از سوی دیگر شنیدیم حالش بد شد ه و کارش به بیمارستان کشید .
آری اینچنین بود برادر !! صبح به ظهر نکشیده شیرازه آن همه تلاش از هم گسیخت وشرمندۀ استاد حجازی نیزشدیم. ظاهراً پیرمرد موهایش را در آسیاب سپید نکرده بود و پیش از این عاقبت کار را با همان بیان طنزش به نوعی پیش بینی کرده بود.
چند سال گذشت تا در مراسمی دیگر که سبزواری های دانشگاه برگزار کردند از آقای حجازی و حمید سبزواری(شاعر) تجلیل بعمل آوردند.
********
در میان کتابها می گردم و دو کتاب که بر تارکش نام فخرالدین حجازی ثبت شده را می یابم: طوفانها(انتشارات دارالفکر) و پنج مقاله( انتشارات بعثت – سال 1335).
پنج مقاله را بر میگزینم و تورقی می نمایم:هنگامۀ بعثت،حماسۀ فلسطین،مرگ ناصر،نقش یهود در پیدایش کمونیزم و بلال
عنوانهایی که سر فصلها را تشکیل می دهند. مرگ ناصر توجهم را جلب می کند:
****
توفانی که بر کرانۀ نیل توفید و این بستربه ناآرامی کشید و به دلتای نیل فرو مرد.
شقشقه ای که از دهان غرشگر آفریقا سر زد و طنین افکند و بناگه خاموش شد.
انفجاری که بر دامنۀ اهرام ترکید و هول انگیزتر از ابوالهول بر ساحل دریای سرخ سیلی زد و در برکۀ کانال محو گشت.
گمال ،گمال... نه... نمرده،... می آ ید،برمی گردد،...
این ضجه ای بود در حلقوم تف خوردۀ مردم مصر که به صورت یک مار پـیـچ ده میلیونی پیکر قهرمان داستان جمهوری را به دوش می کشیدند و مرگش را باور نمی داشتند.
....
ناصر شکست خورد ولی شکستی فاتحانه وتا کنون کس ندیده که رهبری شکست خورده این سان محبوب مردم باشد؛ که یکباره همگان به کوچه و خیابان بریزند و به نفعش فریاد کشند و بگویند :ناصرتو را می خواهیم.
...
آخر یک مرد در چند جناح بجنگد،هم کمونیستها به او هجوم می آوردند و هم مذهبی های افراطی به سو یش گلوله می انداختند و شرق و غرب در طمع لقمه ای بودند.
...
ناصر اگر شیعه و یا دوستدار تشیع نبود پس چه بود؟
نمازش را یا در مسجد راس الحسین(ع) می خواند یا در آرامگاه منتسب به حضرت زینب(س)، همسرش بانویی شیعه و ایرانی بود.
به دوران حکومت او مذهب تشیع به فتوای شیخ شلتوت (ره) به رسمیت شناخته شد؛ و در دانشگاه الازهر مصر کرسی تدریس فقه جعفری نهادند.
....
و این اسلام است که از رامسس، ناصر می سازد و از الاهرام ، الازهر.
گل گفتی سید جان!
ولی چرا باز هم مرگ؟
اگر این مطلب را با حذف برخی حواشی دو هفته پیش نگاشته بودی ...
سر بزن!
مطلبت زیبا بود .همین که کمی از سینما بیرون آمدی جای شکر دارد.
مطلبت زیبا بود .همین که کمی از سینما بیرون آمدی جای شکر دارد.
مطلبت زیبا بود .همین که کمی از سینما بیرون آمدی جای شکر دارد.
سلام
حجازی هم از آنهاست که قدر ناشناخته رفتند و چه عجب در همان ماهی که یک سال پیش متفکری مهجور نیز به دیار یار شتافت.صالحی نجف آبادی را می گویم....و در این باره حرف بسیار است
سلام
خدایش رحمت کند . درست خاطره آن روز در ذهن باقی مانده است ...شفاف و روشن . هیچ باور کردنی نیست که به این سرعت ۱۰ سال گذشت . آنقدر نزدیک به نظر می رسد که گویی گذر نسیم عصر آن روز را هنوز می شود حس کرد ...حتی تصویر پوستری که طراحی کرده بودی در ذهن است . قرار بود من مجری آن برنامه باشم که نشد...چیزی که هیچ وقت نفهمیدم اینکه چرا آقایان آن قدر ترسیده بودند ؟؟ مگر قرار بود چه حادثه وحشتناکی اتفاق بیفتد که آن طور عمل کردند؟ محافظه کاری تا چه حد ؟
راستی خیلی خوبه که سر زدن به وبلاگت اینطور خاطرات رو زنده میکنه ... باعث رومانتیک نویسی هم میشه ....
سلام
روزی در رامسر شادروان فخرالدین حجازی مراسم سخنرانی داشت. طبق معمول در مراسم برنامه ی پذیرایی پیش بینی شده بود و جلوی میهمانان پرتقال گذاشته بودند.
ایشان با شور و حرارت از فلسطین و از بلایی که به سر فلسطینی ها می آمد با شور و هیجان خاص سخنرانی می کرد. اما پا منبری ها هم شروع به خوردن پرتقال کردند تا جایی که ؛ حضرت استاد عصبانی شد و با همان شور و حرارت سخنرانی گفت : فلسطینی ها رو دارند سر می برند و اونوقت شما اینجا نشستیدو پرتقال پوست می کنید...
مردم با لبخند و خجالت خوردن را نیمه کاره گذاشتند...
خدایش رحمت کند. شور و هیجان حین سخنرانی اش برایم جالب بود و کسی را مانند ایشان در سخنرانی ندیده ام.
با سپاس از سید به خاطر نوشته اش.
خیلی کوچیک بودم، اون موقع ها که گهگاه صدای شریعتی رو از نواری می شنیدم و یا سخنرانیی از حجازی، یک جورایی احساس می کردم فخرالدین حجازی پدر دکتر شریعتی بوده، نمی دونم چرا؟ فکر کنم از نوع سخن گفتن شون بوده. روحشان شاد.
سلام خدایش بیامرزاد بزرگا مردی که بود
سید جان!
این عاقبت ماست
سرنوشتی محتوم و گریز و گزیر ناپذیر.
کاش...................
سلام
با داستانکی دیگر منتظر نظراتت هستم.
سلام قرار بود راهنمائیم کنی برای گذاشتن عکس منتظرم
سلام سید:
در مورد استاد فخر الدین حجازی اطلاعات سطحی داشتم اما من هم از شنیدن خبر ناراحت شدم.
در مورد عدم نظر دهی من باید به عرض برسانم من مطلب گلشیفته را در همان روز انتشارش توسط حضرتعالی خواندم و نظر هم دادم اما ظاهرا نرسیده که این هم از بد شانسی های ماست.
ما هر چقدر هم که سرمان شلوغ شود دوستان را فراموش نخواهیم کرد.
موفق و بهروز باشید...
سلام.
سن و سال من را از درک و شناخت ایشان محروم کرده اما در این چند وقت مطالب زیادی در رابطه به ایشون از منظر چشم گذرانده ام و افسوس بی پایان زندگی بشری در باره از دست دادن مردان و زنان نیک این جهان که پایانی بر آن نیست مرا در آغوش گرفت .
قسمت های ششم و هفتم منتظر نظر شما استو
البته ایشان در چند سال بعد در سخنرانی ماه محرم در دانشگاه عباسپور سخنرانی کردند.
سید جان!
واگویه بروزه
خب درده دیگه هر کی میاد یه چیز بگه همه بهش هجوم میارن! از طرفی یکیو نشناخته طرفدارش میشن! از حجم کم اطلاعاتی مردم و ندونستن مان آب میخورد! مگر میشه یه عده بدونن و بزنن زیرش.هر ملتی اینطوری باشن ایرانیا اینطوری نمیشن.
ببین تو خوده ایران اینطور اطلاع رسانی ضعیفه . پس نباید هم خارج از ایران ایرانو بشناسه!
تا یکی نمیره کسی نمیدونه طرف کی بوده چی میگفته .چی مینوشته .وقتی مرد کسی به این فکر نمیکنه که ممکنه نوشته هاش در کتابی یا جایی بوی دعوا داشته باشه! یا به قولی خیانت! بنابراین با ارامش بیشتری به حرفاش گوش میدن! شایدم یه وقتی حرفاش خوب بود!!!
یکی مثل شریعتی رو هم هنوز نشناختن ، وگرنه هنوز که هنوزه از بقیه جداش نمیکردن.
بگذریم.امیدوارم روز به روز بهتر بشه که حتما میشه!
باید ادب بحث و گفتگو رو رعایت کرد. و گوشا رو باز گذاشت.
حالا منم کلی گفتم.اگر خیلی پراکنده بود نادید بگیرین/
سید جان سلام
روحش شاد راهش پر رهرو
سید جان باز هم در مورد سید فخر الدین مطلب بنویس
منتظرم
یا الله
سلام
کجایی برادر!!!؟نیستی!!؟
سلام.
با خداحافظی بروزم.
سلام