یاد آن بعد از ظهر دوشنبه ،چند روز گذشته از 18 تیر که هُرم آفتاب نیزه هایش را بر سر و روی مان می کوبید و انبوه عصیان ِ جوانانی که گرمای خیابانهای تفتیده را بیش از پیش برمی افروخت.و تو آمدی با یک عصا !
بر فراز چشمهایی که می کاوید و حنجره هایی که می غرید؛ در حالیکه از سر و روی سپید موی کهنسال تو عرق می چکید.
تو آمدی که مگر با سخن، آن حجم شعله ور را بلکه آرام کنی و عاقل.
پیرمرد، آن هنگام :
در دل، تو را تحسین کردم و گفتم شاید تنها ثمرۀ این روزهای سخت، آشنایی با بزرگی چون تو بود.
.......
امروز تولد من بود.
به تعبیری من سوم خردادی ام .
یاد سالهایی افتادم که عده ای می گفتند ما دوم خردادی هستیم و ارزشمداران در پاسخ می گفتند ما سوم خردادی هستیم .
و من هم مانده بودم که دوم خردادی هستم یا سوم خردادی!
بالاخره به این نتیجه رسیدیم که اشتباه شده و قرار بوده من به جای «خاتمی» محصول دوم خرداد باشم! اما کمبود امکانات و دیر رسیدن، کار را خراب کرده است!
پس از ستایش از خود لازم است از زحمات اعضای بخش سیاسی روزنامه «اعتماد ملی» که از صبح امروز می خواستند من را غافلگیر کنند؛تشکر کنم همچنین از روابط عمومی روزنامه؛و در پایان از همسر مکرمه و «آرش غفوری» که ما زوج خوشبخت را به شام میهمان کرد.
.............
*برگرفته از مکتوبات یک زندانی
میخک/احسان الله مهرابی/چهارشنبه 3 خرداد ماه سال 1385