دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دریغ که ایران ویران شود!


سالی که" آباد گران" در انتخابات شوراهای شهرتهران پیروز میدان شدند آن هم فقط با  شرکت 10%  از جمعیت رأی دهندگان ، بهروز افخمی در مجلس شورای اسلامی گفت (قریب به مضمون):" حالا مردم تهران نتیجه عدم شرکت خود در انتخابات رامی بینند که فرهنگسراها تعطیل می شود و آزادی های اجتماعی آنها به تعلیق در می آید.اکنون زمان ثابت کر ده است که نتیجه این حرف تا چه حد درست از آب در آمده است !؟

پیامد انتخابات شورای شهر ،انتخابات مجلس هفتم بودکه با قلع و قمع کردن نامزدان اصلاح طلب، اصولگرایان روی کار آمدند .

برون داد این مجلس هفتم گزارش تحقیق و تفحصی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که صدای قریب به اتفاق متفکرین و هنرمندان را درآورد از جمله آقای دکتر رضا داوری اردکانی، مجید مجیدی،مجتبی راعی و ... .

بعد از آن هم که جناب آقای محمود احمدی نژاد آمدند که با نامه پراکنی های خود به اقصی نقاط عالم در پی شبیه سازی عالمیان با خویشتن است و دغدغه ایشان مسأله هلوکاست است تا ... !

از مسایل اقتصادی بگذریم که چوب حراج به ذخیره ارزی کشور زدند وآنچه که دقیقا ْ خبر دارم توسعه صنعت پترو شیمی به یمن روابط بین الملل کنونی شان به حالت کما رفته است . پیامد این امر٬رکود نسبی حاکم بر مناطق پارس جنوبی ٬ عسلویه و ماهشهر می باشد.

اکنون تفاوت بود و نبود اصلاح طلبان یا غیر آنها مشخص است .

این نوشتاری که از سر تعجیل و پراکندگی ارائه می شود  نه از سر ترغیب و تشویق به رأی دادن است بل از برای تأمل است و بس .

من شخصا ً در انتخابات شرکت می کنم کما فی السابق. و صرفا لیستی رأی می دهم نه پراکنده!

توصیه من به همین چند دوست و آشنا یی که  اینجا می آیند و می روند نه تنها تشویق خود بل دیگران است به شرکت در انتخابات .

                                    

                                        ********************************

ائتلاف اصلاح طلبان در شیراز:

کریم شور انگیز، شارخ عطایی کشکولی، عنایت اله رحیمی، سید سعید موسوی، محمد مهدی شهامت منش،

علی همتی، نادر معینی آزاد، مهدی خانی، فرزاد صدری، علیرضا معزی، علی زارع مهذبیه

سوته دلان


دیشب نگاهی به روزنامه ایران انداختم متوجه شدم که دهمین سالگرد مرحوم  علی حاتمی است.به  تبع مناسب دیدم که از باب احترام و ارادت از او در دلنوشت یادی بنمایم.

حاتمی از آن دست آدمهایی است که یادش صفا بخش روح وجان است.بی شک فضای فیلمهایش در این امر موثر است .چرا که که فرهنگ ایرانی را  چه در زبان وگفتار بازیگران و چه در معماری و صحنه آرایی بگونه ای جزیی نگر و دقیق متجلی نموده است.اما شخصیت و منش او در زندگی شخصی اش نیز دلیل مضاعفی بر این مدعاست.صبر و شکیبایی و عشق و پشتکار عظیم او در ساخت دکور های طهران قدیم (شهرک غزالی) مثال زدنی است. مثالی یکه و یگانه !

افق پیش روی او بسیار بلند پروازانه بود.مجموعه هزار دستان را که پیش از انقلاب به نام مجموعه راه ابریشم(اگر درست در ذهنم مانده باشد) برای تلویزیون شروع کرده بود ؛ مصادف با انقلاب و جنگ  شد.نادر کسی می توانست ٬ در آن ایام با آن مدیریت های یک شبه و سلایق متضاد و دخالتهای ده ها گروه و دستک سیاسی در تلویزیون دوام بیاورد٬ جذب بودجه کند ٬ کجدار ومریض با سلایق مدیران و... بسازد و سر آخر مجموعۀ آبرو مند هزار دستان را بیا فریند. هر چند به قول استاد عزت الله انتظامی فیلمنامه اولیه چونان  زیوری مرصع وگوهری درخشان بود که به ضرب تیشۀ همین سلایق متضاد و فضای حاکم انچه از آن مانده  نگینهای خرد وریزی است وبس!

منتقدان بسیاری فیلمهای او را نمی پسندیدند. دلیل عمدهء شان این بود که حاتمی فرهنگ و فضای ایرانی را در جمع وجور کردن چند کاسه و لگن مسی و قدیمی ونشان دادن آن به مردم خلاصه کرده است.باز اگر ذهن یاری کند جناب آقای ... – مبدع اصطلاح فیلمفارسی- حاتمی را صرفاً یک فیلمکار می دانست وبس!

بگذریم :

یکبار که بهروز افخمی برای جلسه ای در دانشکده  دعوت شده بود .یادی از مرحوم حاتمی کرد وگفت: او راههای نکوبیدۀ بسیاری را رفت و هموار کرد!(نقل به مضمون)

گفتم مثل چی؟

گفت: مثل سوته دلان!

 

  سوته دلان نیز  از آن فیلمهایی است که به قول سید ابراهیم بغض را قل قلک می دهد!

                                                                                                            بگذار چنین کند !

 

*********

پی نوشت: ادامه نوشتار قبلی در مورد میم مثل مادر را به زودی پی خواهم گرفت.

میم مثل مادر


 فیلم که تمام شدچشمها سرخ گشته بود و در تاریک -روشنای سینما٬ تلألو اشک بر سیمای تماشاگران می در خشید.

چقدر وقت بود که جوی چشمانم خشکیده بود.و طراوت از ذهن وجانم رخت بربسته بود؟!

آخرین فیلمی که دیدم و نمی اشک بر چشمانم نشاند کدام بود؟! 

شاید لیلای مهرجویی بود که در جشنواره فیلم فجر دیدم .دختر بغل دستی ام که چشمانش سرخ ِسرخ شده بود. اما گذشته از آنکه فیلم٬ فیلمی ملودرام و خوش ساخت بود ولی استفاده از تصنیف های جدید افتخاری (نیلوفرانه) در آن هنگام بی تأثیرنبود:                                        با یادت ای بهشت من ٬ آتش دوزخ کجاست؟ ...

شاید هم فیلم بچه های آسمان مجید مجیدی بود.آن هنگام که ماهی های قرمز حوض بر پاهای تاول زده علی کوچولو بوسه می زدند.

شاید فیلمی بود ٬ در مورد خبرنگاری که برای پوشش خبری جنگ بوسنی به آنجا رفته بود و فجایع آنجا را چه عریان ودهشتناک نشان می داد.و من دیگر گریه امانم نمی داد.به گمانم نامش < به نام گل سرخ> بود.

از تماشای آن فیلمها مدتها گذشته است؛تا آنکه سپیده در کنار گهواره ء منتظر ِ میلادِ مولودی دیگر ٬غمگنانه دلتنگی هایش را با ویلن می نوازد. 

                                                                  بی اختیار پهنای صورتم را اشک فرا می گیرد.

 اینگونه <میم مثل مادر >پس از مدتها طراوت را در چشمانم نشاند .

                                                                   عجله نکنید ادامه دارد...

                                                         ***

 در مورد نوشتار قبلی ام برخی دوستان نظرات متفاوت وپرسشهایی را مطرح کردند. به گمانم در حد بضاعت پاسخ را گفته باشم.حال اگر نظر و حرف و حدیث خود را بنویسید بسیار خوشحال می شوم.