دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

خرداد: مرثـیـۀ گمشده


22خرداد

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد. 

                                                                                 «سهراب سپهری»

بیست و دومی از جنس خرداد


  انتخابات 22 خرداد

از چند نفر پرس و جو کردم تا همان اوایل صبح به حوزه ای که خلوت تر است بروم.بالاخره به اتفاق عیال به مدرسه ای حوالی چهارراه ملاصدرا درمرکز شهر رفتیم .صف رأی دهندگان تا وسطهای حیاط مدرسه امتداد داشت . علی الظاهر به نسبت دیگر حوزه ها خلوت تر بود.دقایقی که گذشت سر و کله مصاحبه گر رادیو و گروه همراهش پیدا شد.از چند جوانی که بعد از من امده بودند شروع کرد به مصاحبه گرفتن. 

"ببخشید اگر نامزد مورد نظر شما در این انتخابات رأی نیاورد ،احساس شما چیست؟" 

در این سالیانی که پای صندوق رأی می رفتم با چنین پرسشی نه مواجه شده بودم و نه در گزارشی تا به حال آن را شنیده بودم.در ذهن خودم داشتم به دنبال پاسخ به این پرسش می گشتم و در همان حال با تلفن همراه مشغول بالا و پایین کردن پیامکها بودم که گزارشگر به سمت من آمد و پس از سلام و علیکی پرسید :"دارید پیامک می فرستید؟ " 

با لبخندی توأم با شماتت به وی گفتم متأسفانه از دیشب تا به حال پیامکها قطع است! 

با تعجب نگاهی به من کرد و رفت سراغ گوشی اش تا صحت حرف مرا بررسی کند.بعد از چند لحظه رو به من کرد و خواستار شرکت من در مصاحبه شد.به وی گفتم من بعید می دانم که صحبت مرا پخش کنید.اما مصاحبه گر خواست که زود قضاوت نکنم و من هم پذیرفتم. 

"دوست عزیز لطفاً این جمله مرا کامل کنید:من رأی می دهم تا...." 

لحظه ای تأمل کردم و در ذهن خود دنبال جمله ای گشتم تا پاسخی تکراری و همیشگی ندهم. 

 " من رأی می دهم تا بساط دروغ و تزویر از صحنه ایران اسلامی برچیده شود" 

مصاحبه گر تشکر کرد و رفت سراغ نفرات دیگر. 

پس از حدود یک ساعت در صف ایستادن بالاخره تعرفه رأی نصیبم شد و با خودکاری که همراهم آورده بودم رأیم را نوشتم.خودکار را همان جا گذاشتم بلکه فرد دیگری چنانچه خودکار نداشت از آن استفاده کند.رأی خود را به صندوق انداختم و دم درب حوزه رأی گیری منتظر  ماندم. 

عیال که آمد گفت؛تو که رفتی رأیت را بیندازی ،یک پاسدار محافظ حوزه آمد و خودکاری را که روی میز گذاشته بودی برداشت و انداخت توی سطل آشغال! 

..... 

همراه چند تا از رفقا رفتیم تا سری به دیگر حوزه های سطح شهر بزنیم .طرفهای سه راه آستانه،نزدیک یک مدرسه بودیم که زن شلیته پوش ِمسنی با نگرانی آمد سراغ من و پرسید:"اینجا چی نوشته؟" و به من تعرفه رأیش را نشان داد.در حالیکه متعجب بودم که چگونه تعرفه رأی را به بیرون حوزه آورده است؛برایش رأی را خواندم: " محمود احمدی ن‍ژاد" 

زن لبخندی زد و گویا دیگر نگرانی اش برطرف شده تعرفه را از دست من گرفت.به او گفتم:" حالا چرا ..." 

اما زن،حرفم را شنیده و ناشنیده از من روی برگرداند و با عجله به سمت درب مدرسه رفت. رنگ قرمز شلیته ،مدام لبخند رضایتش را در ذهن رج می زد. 

طلاومس:گزارش یک زندگی عادی


   

زندگی شستن یک بشـقاب است./زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است.«سهراب سپهری»

آنچه در "طلا و مس" بیش از هر چیز دیگری در چشم من درخشش داشت، گزارش واقعگرایانه از جزئیات یک زندگی عادی است که در عین حال تماشایی و سر شار از محبت می باشد.

- بطور مثال دخترک خانواده وقتی جلو تلویزیون ایستاده و خیره دارد کارتون تماشا می کند.چنان در این تماشا غرق است که به تبع سن وسال کودکانه اش هیچ مسئولیتی را حس نمی کندو این پدر و مادر است که باید به او لقمه صبحانه بدهد و در همان حال لباس بر تن او کندتا او را به مدرسه اش برساند.این تصویر ِ نوعی ِ یک زندگی است که به همین شکل ساعاتش،روزها و شبهایش و سالیانش می گذرد بی آنکه ما متوجه آن باشیم. در دل همین زندگی است که خوشی و ناخوشی سر می رسد و زهرا سادات زمینگیر می شود و سید رضا گره های قالی را رج می زند. و اینچنین داستان خانوادۀ یک طلبه شهرستانی با تمامی زیر و زبـَرهایش  سر و شکل می یابد.

- فیلم از معدود موارد سینمای پس از انقلاب است که توانسته با حفظ آداب شرعی روابط صمیمانه و پر از مهر زوجی را به نمایش بگذارد بی آنکه به ورطۀ ابتذال یا احساسات گرایی فرومایه بیفتد.کوتاه کردن موی شوهر بدست زن،پاک کردن اشک جاری شده بر گونۀ زن از سوی شوهر یا در صحنه ای دیگر که سید رضا در بیمارستان برای دلجویی از زهرا سادات با او به شوخی می پردازد و تماشاگر همراه با دوربین بگونه ای طبیعی تا پشت پرده ای که تخت بیماران را از هم جدا می کند،نظاره گر ماجرا ست.

- نمایش زندگی یک خانواده ایرانی( آن هم از نوع حاشیه ای) با تمامی جزئیاتش در دید اول می تواند امری بی اهمیت تلقی شود. ولی نمایش واقع گرایانه و آشکارسازی ظرافتهای پنهان و موجود در همین روزمرگی هاست که می تواند فضای یک داستان (خانواده سیدرضا) را به خوبی نمایش دهد.همین صحنه های خـُرد و پیش پا افتاده است که در فیلم فضا سازی می کند،بتدریج داستان را بیان می کند و تماشاگر را تا به آخر همراه اندوه وشادی سیدرضا و زهرا سادات می نماید.

- در سینمای ایران نمونه های خوبی وجود دارد که زندگی معمول یک قشر از جامعه را با جزئیاتی از این دست به روی پردۀ نمایش آورده است:

«گزارش» عباس کیارستمی روایت زندگی عادی یک کارمند ادارۀ دارایی بنام محمد فیروزکوهی(کوروش افشارزاده) است و به نوعی فضای پریشان و متلاشی خانواده ای از طبقۀ متوسط شهری را در سالهای پیش از انقلاب به زیبایی به تصویر  می کشد.در جایی از فیلم وی در حالیکه با همسرش اعظم(شهره آغداشلو) درگیر دعوای شدیدی شده است، دوربین تصویر دختر خردسالی را نشان می دهد که از شدت گریه دارد خفه می شود.

در سینمای پس از انقلاب نیز «لیلا»ی مهرجویی موشکافانه زندگی یک زوج از دو طبقه اجتماعی متفاوت را به نمایش می گذارد.صحنه ای در فیلم وجود دارد که لیلا (لیلا حاتمی) در حال شستن ظروف است و غرق در افکار خود که گردنبند مرواریدی که از قضا هدیۀ مادر شوهرش می باشد از هم گسیخته می شودو دانه های غلتان آن به هرسو روان می شود.

در «بچه های آسمان»،مجید مجیدی زندگی خانواده ای مستضعف را به تصویر می کشد.در نمایی از فیلم علی و فاطمه سر حوض در حال شستن تنها کفش کتانی مشترک خود هستند و در همین حال با حبابهای این شستشو به شادی و سرخوشی می پردازند.بدینسان از دل فضای تلخ تنگدستی،ترنمی شاد از خندۀ کودکان زینت بخش خانه  می شود.

«به همین سادگی» فیلم دیگری است که رضامیرکریمی روزمرگی های یک زن/ مادر از خانواده ای شهرستانی ِ ساکن تهران را به نمایش می گذارد.طاهره (هنگامه قاضیانی) در حالی که در آشپزخانه مشغول تدارک نهار است.اما چون کاری برایش پیش می آید از دختر نوجوانش می خواهد که برای سرخ کردن بادمجان به وی کمک کند ولی سرآخر سهل انگاری دختر باعث می شود بادمجانها بسوزد و بار دیگر این مادر است که به تنهایی باید دست تنها تمامی امور خانه را انجام دهد.

و در نهایت "طلا و مس" فیلمی است برآمده از انباشت تجارب سینمای واقعگرای ایران و درخشنده بر تارک آن. 

..................... 

. طلا و مس: جلوه ای از اخلاق و عرفان عملی