صبحدم
بدان هنگام که برگهای سرخابی چرخان و لغزان فرو غلتیدند.
آرام و آهسته در کنار پاشویه حوض قدم می زدم.
چشمانم آجرهای خشتی کف حیاط را می شمرد :
یکی،دو تا ... سی تا .
لابلای برخی خشتها سبزینه های ملایمی روییده بود. لطافتشان مستانه ازسرانگشتانم به درون خزید.در تمنای درخت شدن سر به آسمان ساییدم.
شعله ای کوچک در راستایی عمود بر انگشتان غرید:
خاک مَـأواست ؛چونان به هزاره ها خفته،سفالینه های سـیـَلـک
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
سکس 5 قاره/شرکت درجایزه800دلاری
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع
جالبه ...
همیشه پاییز را بیش از بهار دوست داشته ام. بنظرم انرژی مشکوک و مبهمی را در خود دارد. بعکس "خزان". گرچه به لحاظ گاهشماری هر دو یکسانند.
آسمان دلت ابری است آقا سید!
داد و بیداد از این روزگار ... ماهو دادن به شبهای تار
ببار ای بارون!
راستی هنوز همانطور راه می روی!
سلام
راستی تو هنوز همانطوری میدوی؟
سلام.
تغییرات مورد نظر اعمال شد.
متشکرم!
سلام
شاید هم آسمان ماوا باشد....
فرو شدن چو بدیدی٬ برآمدن بنگر !
(مولوی)
سلام.
با "سند چشم انداز" بروزم.
سر بزنید!
با این نوشته ات یاد هادی انبیایی افتادم.
نمی دانم چرا؟
ولی می شود آهسته زمزمه کرد : غروب پاییزه دلم غم انگیزه ... الی آخر
با سپاس.
این هم از اثرات تاریخ هنر خواندن است حتماْ!
کشته ما رو این تیکه انداختنای شما . . . !!!!!!!!
این آخر شعری خیلی حال میده:
خاک ماواست ....
کاکو. سلام علیکم.
به تازگی از پنجره اینترنت سرک می کشم به این طرف وآن طرف...
(خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند.سهراب ).