دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

بوی خوش بنزین


این داستان واقعی نیست!

...

از در وارد شد و با بی حالی  پشت میز نشست گفت: خدایا بازم صبح شد!!

بغل دستی اش رو به او کرد و گفت:راستی، فهمیدی از  دیشب بنزین سهمیه بندی شده ؟ بی شرفها دو ساعت مانده به 12 شب خبرش را به ملت اعلام کردند!!

 

- عجب؟!! خدا وکیلی،  توی این سی سال خفتی بوده که جمهوری اسلامی به ما نداده باشه؟ اون از زمان جنگش که بنزین کوپنی بود ، این هم از الانـش که جیره بندیش کردند!تف به این روزگار!!

سپس سینه اش را صاف می کند و اخلاطش را تالاپی از پنجره به سوی نا کجا حواله میکند.

 

همکار نقشه کش:دیشب همون موقع من با زیدم قرار - مدار داشتم ،دیدم پنج ردیف صف ماشین از سر سیندخت تا خود کشاورز منتظر بنزین بودند! نگو که بخاطر همین خبر بوده؟!

 

همکار خانم:به خدا صبحی من یک ساعت به هر چی تاکسی تلفنی زنگ زدم گفتند ماشین نداریم. نمی دو نستم که سر این قضیه اعتصاب کردند!

همکار چهارم: بدبختی ما اینه که زیر پای مردم این همه بنزین خوابیده اون وقت باید مثل گداها برای 4 لیترش بریم تو صف!

 

همکار نقشه کش : مجید دلبندم ،اونی که زیر پامون هست نفتـه نه بنزین!!

در حالیکه چیلش تا بنا گوش باز شده و می خندد،بفهمی - نفهمی یواشکی در گوش همکار اولی می گوید: البته زیر پای ملت که چه عرض کنم؛ لای پای ملت خیلی وقته  ...... گذاشتن و صداشون در نمیاد!

 

همکار خانم برای اینکه نشان دهد که چیزی از صحبتهای آن دو را متوجه نشده می گوید:

 حالا غصه ام گرفته که توی این هیر و ویر که نه میشه ماشین بیارم نه میشه تاکسی تلفنی گرفت چی کار کنم؟امروز نیم ساعت هم سر خیابون معطل شدم تا از امیر آباد یه ماشین گیرم اومد تا یه راست منو به آرژانتین رسوند.

همکار بغل دستی ام که سمت راستم نشسته رو به من می کند و آرام می گوید:اگه یه کم خوشگل بود اون وقت این همه دردسر نمی کشید تا خود شرکت رو دست می بردنش!

 

به اکراه لبخندی می زنم و به جناح راست اتاق می نگرم. چند تا از همکاران محترم دیگر در حال چرتکه انداختن هستند که با این اوصاف می صرفد از این به بعد خودروی خودشان را بیاورند یا نه؟  

همکار پنجم رو به همکار ششم: اگر بخواهیم خودمون ماشین بیاریم دیگه همۀ آخر هفته ها نمی تونیم بریم ولایت. صدی –  ده اگر حساب کنیم ؛ رفت و برگشتمان می کنه بیست لیتر و به عبارتی در ماه می شود 80 لیتر. بیست تا هم میگذاریم برای کارای ضروری و پیشبینی نشده.

 

همکارهفتم که ساکن بخش دیگری است و یحتمل حوصله اش سررفته وارد بخش ما می شود وبا صدای بلند که از این سر تا آن سر بخش متوجه شوند می گوید:

-ا ُخ جون! امروز صبح همچین گازش گرفتم و اومدم که نگو ! سگ هم پر نمی زد. 5 دقیقه ای از نیاورون تا اینجا را اومدم!

آقا،تازه شهر ، شهر شده.مردم حساب کار دستشون اومده!هر آشغالی دیگه لـگـنـش را بیرون نمی آورد!

 

همکار خانم (با صدای ناز و کش دار) : آ قـ ‌ــ ـای فلانی اینجوری که معلومه

شـ ـمـ ـا با سهمیه بندی موافقی؟

 

همکار هفتم: خب معلومه موافقم. ملت بنزین مفت را هرجوری دلشون می خواد می سوزونن بعدش هم میکنند تو خـِـر من و شما!

 

همکار چهارم:مفت چیه آقا!بابت هر لیترش صد تومن پول دارن از تو حلقوم من و زن و بچه ام می کشند بیرون!

 

همکار نقشه کش:مجید دلبندم از کی تا حالا عیالوار شدی و ما خبر دار نشدیم!

و زیر لب که اطرافیان بشنوند گفت:از کی تا حالا خانوم بازی شده زن و بچه داری...!

 

همکارهفتم: تو همۀ دنیا بابت سوخت پول میدن،پول زیادی هم میدن.من چند سفری که رفتم اروپا ،خودم مقایسه کردم قیمت بنزین را با اینجا. از این خبرا نیست که طرف باکش را پر بنزین کنه بره دنبال خانم بازی ...!!

 

در همین حین منشی بخش  نفس زنان وارد اطاق می شود و سراسیمه میگوید:

- آقای بهمانی آرومتر صدایتان تا دفتر مدیر عامل می آید؛ماشاءالله رعایت هم که نمی کنید اینجا خانم ها هم هستن ...!

در این حین همکاران محترم همنوا با منشی بخش به سرزنش همکار هفتم می پردازند:

- تو که این همه ادعا داری کمی عفت کلام داشته باش ...!

 

همکار هفتم  سعی بلیغ می کند که کمتر از نعره ،صدایی از او خارج نشود:خانم بسانی !رعایت چی را بکنم ؟چرا نمی خواهید واقعیات جامعه را ببینید!همه جا به گند کشیده شده. رعایت حال و احوال محیط زیست هم که سرشون نمی شه؟

 

بلند می شوم و یک لیوان آب بدستش می دهم .کمی آرامش می کنم و آهسته  بهمراه او  وارد بخششان می شوم؛تا شرش کنده شود.

 

همکار ِ همکار هفتم تا او را می بیند با خنده می گوید: بیا  عکس های توی اینترنت را ببین! ملت دیشب چی کار کردن !پمپ بنزین آتیش زدن!

هر دو با تعجب به سوی میزش می رویم و با چشمانی گشاده عکسها را می بینیم.

همکار هفتم رو به من می کند و می گوید: .... ملت!

 

آنجا را به سمت حیاط شرکت ترک می کنم.

درخت کهنسال افرا، خاموش وسبز با آرامشی تمام ایستاده است.

....

عصر کارت خروج را می زنم و مطابق قرار و مدار قبلی با اصغر راهی  سالن کوچک سینمای حوزۀ هنری می شویم.

 

راوی داستان: نه! خدای من باور کردنی نیست؛ چقدر آرژانتین خلوته!

 اصغر:نیگاه کن !چقدر آسمون خوشرنگه! 

 

 طهران - تیرماه ۸۶

........................................................................................................................................................................

 

تقدیر این بود که این روایت بنا به ملاحظات سیاسی در همان ایام منتشر نشود ؛اما اکنون که اصغر اینجا نیست و جلای وطن کرده و در بلاد کانادا به سر می برد ؛دیگر دلیلی برای عدم انتشار آن ندیدم.

 

تهران- تیرماه ۸۷

 

نظرات 14 + ارسال نظر
میر چخماق شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:51

اوه!
عجب داستان جنایی شده است : )

مهدی حلاجیان شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:43

سلام
تو این اداره کار هم انجام می دادند ؟


البته تو اداره ی ما هم بهتر از اون اداره نبود.اون موقع ماشین نداشتم اما انصافا برای اومدن به اداره تو هفته های اول گاهی ۲ ساعت هم منتظر ماشین موندم.
البته الان برای مردم ( ملت ) سهمیه بندی عادی شده.
اما پمپ بنزین ایرانپارس و بانک سپه خ شاهین شمالی تا ۳ صبح در آتش مسوختند.
با سپاس

رضا یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 http://www.rtaherinia.blogfa.com

سلام.
برای نوشتن پیامی در مورد این مطلب باید آرشیو ذهنم را که اصلا هم خلوت و منظم نیست کلی بالا پایین کنم.
همین را می دانم که هر دم از این باغ بری می رسد!
موفق باشید!

مهدی شفیعی سروستانی یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 19:44 http://www.salamydobare.blogfa.com

با سلام
با یادی از سوم تیر به روزم

سیدابراهیم میرحسینی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 00:51

سلام
سید جان!
پی دوم تاخیر فاز داری هااااااااا؟!!!

کوروش دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:52 http://noorandish.blogfa.com

سلام مهدی چته مگه؟
همون یه روز کارتی شدن آسمون رو خوشگل کرد
شانس اوردی اصغرعزیز نیستش جاش همیشه اینجا سبزه
در ضمن نوراندیش به روز شده سر بزن ممنون

جلال الدین چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:19 http://mardenaee.blogfa.com

سلام
حالا واقعا اصغر بارویی رفته کانادا؟ پس کانادا کجا رفته؟آقا این متن هم محافظه کاری داشت؟اما خوب بودو به شدت واقعی!

فوتبال ایرانی جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 http://www.footballirani.ir

با عرض سلام و خشته نباشید:

از شما به جهت بازدید از مرجع خبری فوتبال ایرانی دعوت به عمل می آید.

با تشکر

WWW.FOOTBALLIRANI.IR

کوروش یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 15:14 http://noorandish.blogfa.com

سلام بر رفیق سالهای دراز من سید مهدی عزیز به واقع می گویم اگر بخواهم سوالهای شما در کامنت را درست پاسخ بگویم باید مقاله ای بنویسم اما مختصر پاسخ می دهم تا بعد...
1-منظور من از مدرن حضور اندیشه های پس از رنسانس و دوران نوزایی در افکار و اعمال است که انسان محور همه چیز می شود اما البته به گونه ای بومی شده
به آن سان که روشنفکران این دیار که میل به تغییر و تقاضای نیل به آزادی دارند فضای بازتری را تجربه کنند
2-دکتر مصدق فرمان تعطیلی را از مردم و در یک همه پرسی آزاد گرفت و نه از شاه یعنی با یک دمکراسی مستقیم اقدام به انحلال مجلس نمود اما مظفر الدین شاه بالاجبار و تحت فشار روحانیت و بازار و انگلستان و تا حدی مردم (تا حدی می گویم چه که مردم در حکومتی مثل حکومت قاجار چندان به حساب نمی آیند و می شد همه آنها را نابود کرد آب از آب هم تکان نخورد اما یک طلبه را یا یک تاجر را می شد کشت یا فلک کرد اما خطر داشت خطر شورش عمومی) فرمان مشروطه را صادر کرد مناسبات سنتی بر پا و دست مظفر چنان بود که تصور مدرن بودن وی مضحک می آید
3-شاید از لحاظ تکنیکی و نوع کار هر دو مدرنند اما آشور به ابتذال علاقه مند است و دومی فاخرتر است حالا من یک سوال می پرسم مخملباف در بایسیکل ران و گبه هنرمند تر بود یا در جنسیت و فلسفه و فریاد مورچگان؟
4-دلایل طلاق فروغ از شاهپور را اگر بدانی فرق چندانی بین این دو هنرمند نمی بینی به علاوه ساقی قهرمان در ایران زندگی نمی کرد و تابع عرف و یا قانون ایران نیست و مثلا گرایش های جنسی وی به خودش مربوط است آیا اگر وی همجنسگرا نبود ولی رفیق های جفت و طاق داشت مسئله حل بود و شرق تعطیل نمی شد
5-هدایت و خودکشی اش محصول دوران خاصی است اول دنبال کن ببین چرا ون گوک تولستوی یسنین مایاکوفسکی هوگو و دیگران خودکشی کردند و بعد جبر موقعیت را با گوشت و جان احساس کن در مورد غزاله نیز باید بگویم نوع سرطان فرقی ندارد مهم آن است که غزاله زندگی را زیبا می خواست من این حق را به وی می دهم که نخواهد دردهای جانکاه سرطان را تحمل کند
6-در این مورد باید بگویم نمی دانم چون جنابعالی در شیرازی و شیرازی هستی اما باید بگویم من سال 76 را و 77 را سالهایی طلایی می دانم و به علاوه جشن هنر خوب است ولی نه جشن هنر شیراز !!!

اصغر دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:29

سلام مهدی جان،
داستانت رو خوندم، طبق معمول با نکته بینی هایی که داری، حاشیه و حالات افراد از خود ماجرا برات مهمتره و به همین دلیل دوستشون دارم. راستش آخرش که گفتی ملاحظات سیاسی نذاشته اون وقت بنویسی و حالا که من ایران نیستم ... منظورت چی بود، مگه مشکلی در این مورد بوده.
راستش اینجا خیلی بنزین و گازویل گرون شده (تقریباَ لیتری 4/1 دلار-البته هر ایالت با دیگری اختلاف قیمت داره) وکلی صنعت خودرو رو با کساد روبرو کرده.(متوسط فروش ماه اخیر خودرو در آمریکا و کانادا 30 درصد افت داشت) ولی مشکلاتی که توی ایران در این ارتباط ها پیش میاد خیلی کمتره. در ضمن مردم هم مثل موضوع قصه با هم در این مورد بحث نمی کنن. یکی از دلایلش شاید اینه که می دونن اتفاقی افتاده و سیستم رو تحت تاثیر قرار داده (با این دید بخونین که به دولت و مدیرها اعتماد خیلی خوبی دارن) ولی با توجه به اینکه زیاد هم سیاسی نیستن و اینکه اون اتفاق و دلیله چیه زیاد براشون مهم نیست. حتی باورت نمیشه اگه بگم به یکی از همکارها گفتن خوب به دلیل افزایش قیمت نفته، با تعجب گفت: چه ربطی به نفت داره!!!
پیروز باشی

سلام اصغر جان!
خوشحالم که بالاخره با <تله ای >که کار گذاشتم به دام افتادی و سر و
کله ات در وادی دلنوشت پیدا شد.
از اینکه گزارشی از احوالات سوخت و ساز آن دیار ارائه دادی بسیار ممنونم.نکات قابل توجه و تازه ای رادست کم برای من بهمراه داشت.
قضیۀ ملاحظات سیاسی هم <مگ کافین> ماجرا بود بس!
امیدوارم متوجه شده باشی!
خوش و خرم باشی.

رضا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 http://www.rtaherinia.blogfa.com

برای اولین و آخرین بار، اواسط تیرماه سال پیش، در دفتر کارش با او ملاقات کردم...

هویت!

سر بزنید!

سرمدستان دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:01 http://sarmadestan.blogfa.com

سید جان سلام
همین جوری
به قول محمد علی ابطحی
یا علی

محمد سعید تجلی زاده خوب جمعه 21 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 23:07 http://www.footballirani.ir

سلام
سرانجام بعد از یک ماه سعی و تلاش شبانه روزی گروه خبری
فوتبال ایرانی،وبسایت ما با آدرس فوتبال ایرانی .کام بر روی
اینترنت رفت لذا از شما درخواست تبادل لینک با وبسایت
خبری ما میکنم.
سخن کوتاه کنم که لینک من را با نام توپکده از بخش لینک هایتان حذف نمایید و بعد از درج لینک ما به بخش تماس با ما در
داخل وبسایت ویا بخش پشتیبانی آنلاین در صفحه نخست
بروید و به ما اطلاع دهید.
(این دفعه دیگر من تنها نیستم و یک گروه هستیم و طراح سایت هم خودم هستم.)
خدا نگهدار

محمدرضا دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 20:12

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد