نیمه های شب بود که احساس خفگی کرد و از آن بدتر چشم راستش به شدت می سوخت.ملحفه را از رویش کنار زد.تمام تنش خیس عرق شده بود.کور مال ٬کورمال طرف آشپزخانه رفت٬سر و صورتش را زیر شیر آب گرفت.همانجا کف زمین نشست وسیگاری را روشن کرد...
آمفی تئاتر٬ تازه شکل و شمایلش عوض شده بود٬.با آن رنگ قرمز ِدر و پنجره اش شکلی شبیه ساختمان آتش نشانی پیدا کرده بود! اولین برنامه در آمفی تئاتر نصیب انجمن اسلامی دانشگاه شده بود.بچه ها نیز انتخابات شورای مرکزی جدید را در آنجا تدارک دیدند.شادی در بچه ها موج میزد چرا که از اتفاق قرار بود برای اولین بار افشارپور نمایندهء دفتر نیز برای نظارت بر انتخابات به دانشگاه بیاید.من رفتم تدارک شام را ببینم.با یاسر همه چیز را ردیف کردیم و من به سمت آمفی تئاتر برگشتم.رای ها همه جمع شده بود و صندوق رای را برای شمارش به اطاق نمایش در طبقه بالای آمفی تئاتر برده بودند.رفتم آنجا٬با لبخند درب را باز کردم .لبانم را برای سلام باز کردم٬که نگاه سرد و نا امید بچه ها با صدای هادی درهم آمیخت:
-انتخابات باطل شد!
- آخه چرا!
و نگاهها به چهرهء افشارپور دوخته شد.من برافروخته و گُرگرفته جستی زدم و یقهء او را گرفتم .
فریاد کشیدم:<علی> ! فکر می کنی همه مثل تو هستند که با سفیر کانادا حال و حول داشته باشند !!فردا که مشکلی پیش آمد تو کجایی که جواب گو باشی؟
یک دفعه از عصبانیت خودم خجالت کشیدم و یادم آمد که علی تازه از زندان آزاد شده و من حتی نپرسیدم که در زندان چه بر سرش آورده اند!
رفتم گوشه ای از پای درخت سپیدار کِز کردم.در خود فرو رفتم .با خودم فکر کردم الان بهترین موقع برای کشیدن یک نخ سیگار است.اما حیف که آخرین نخ ۵۷ را دم غروبی با ابراهیم کشیدیم. بوی سیگار به مشامم خورد ٬<هانا> بود که با آرامش به سیگار مالبروی سفیدش پُک میزد . با لبخند به او سلام کردم ٬او نیز با لبخندی ملایم نیمهء سیگارش را درحدقهء چشم راستم خاموش کرد.
...آخرین پُک را به سیگارش زد و ته آن را روی پیشانی اش خاموش کرد. در آن تاریکی شب اگر کسی دقت میکرد جای نُه حفره به عمق یک بند انگشت روی صورتش می دید .این نهمین شب بود که پشت سر هم کابوس می دید.
دوز دخانیات در مطالبتان بالا رفته . به روزم . سر بزنید.
ما آخرین ۵۷ رو خیلی پیش از اینا کشیده بودیم اما جاش مالبرو هم نزاشتیم به جاش تیر گداشتیم ۱۸ نخ تیر
سلام.
۱) اصلا سعی نمی کنم نوشتارت را در قالبی خاص جای دهم که بسیار دست و پا گیر است.
۲) شاید در نگاه اول احساس کنی با یک آنارشی واقعی جملات روبرو هستی ولی واقعیت اینست که این شیوه تدوین غیرخطی! هم جذابیت های خودش را دارد.
۳) فضای رئال بر سورئال غلبه دارد. بنابراین موضوع خواب - که علاقه شخصی من است - کاملا به حاشیه رفته که البته نمی تواند کل نوشتار را از هدفش دور کند.
۴) عدد نه اشاره به موضوعی خاص دارد؟
۵) چرابرای مطالب جدیدت خبر نمی کنی؟
موفق باشید.
با سلام
نوشته ام برای آنان که فراموش کرده اند...
www.salamydobare.blogfa.com
ممنون اخوی.خدا نگاهت دارد.
سلام
هر چه فکر می کنم گفتار نوشتاری است برای بیان یکسری از واقعیات که نویسنده دیده است و تنها نیازش بیان آنهاست! احتمالا شخصیت های داستانت معرف حضورم باشند اما اینکه در پشت بیان شدنشان در این متن چه واقعیتی نهفته است را نمی توانم بفهمم!!راستی این سوال من هم هست چرا نه؟ چرا سیگار در چشمان تو خاموش شود و...
سلام
چطوری حاج مهدی
مدتها در زیر سیلاب اتفاق ها گذشت و گذراندم
بعد مدتها توانستم سری بزنم
نظرمو بعدا می گم
! فعلا خداحافظ
عجب خواب وحشتناکی بود!
سلام سید
از اول بدون آنکه بخواهم از سیگار بدم می آمد. اما هیچ سیگاری را از خود نرنجاندم.
لابد می پرسی چه ربطی به نوشته ات دارد ؟
کمی فکر کن.....
با سپاس.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما دوست عزیز
اصل مطلب طلبه ی سیرجانی رو میتونید از این آدرس بخونید:
http://rajanews.com/news/?31824
salam seyyed jan
bebakhshid ke fingilish minvisam
shakhei az noor dige ke dar dastet nist azize dele baradar? vali vase ma dige in shakhehe dare dae,i mishe
jaleb bood azizam.
بابا بونویل
خیلی دو تیکه بود مهدی
کنتراست زیادی بین مطیف شدن سیگار در قسمت دوم با انتخابات در قسمت اول بود مطمینا خوابت رو نوشتی