و من صبحگاه پیاده رویی پسند کردم پوشیده از برگان پاییزی رنگ. در آن امتداد که گــُل به گــُلش ، لکه های آینه، شاخه های تهی اما شاداب درختان را متجلی می ساخت. بوی صمغ تازۀ سرو کنار دستی تا منتهی الیه خیابان ،تا جایی که کاشیهای پیاده رو ،ا ِزاره های ترک خوردۀ حاشیه و ردیفهای افرا به نقطه ای مایل به قهوه ای تلخ می رسید،به تمامی منتشر بود.
و آفتاب از میان ابرهای بجا مانده از دیشب ،سنگریزه های کم و بیش پیدای خیابان را به درخشش وامی داشت.سرمای تمیزی در آن دم ِ لذیذ سیلان داشت،آنچنان که از بخار بازدم خود به وجد می آمدی.
و من در آن صبحگاه به تنهایی تمامی تن های عریان را در آغوش کشیدم؛دیدنی!
چرا که دیشب،سمیه* به بوسه های آسمان متبرک شده بود !
........
* سمیه نام خیابانی درشیراز می باشد و همچنین طهران (که حوزه هنری در آن وجود دارد و خاطرات خـُسیدۀ بسیاری از آنجا در یاد مانده است).
تو اون خیابون یه دبیرستان بود که واسه امتحان نهایی ما را می بردن اونجا
خیلی با صفا بود
سلام خوبی وب جالبی داری اگر مایل به تبادل لینک هستی منو با نام .::بهترین های ایرانی::. لینک کن بعد بگو با چه نامی لینکت کنم
سلام سید
چطوری ؟
به کل من صبح ها خواب رو بیشتر از همه چیز پسنده میکنم
چی بگم سید !!!
بیخیال ما