دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

دلنوشت

دلنوشته هایی سپرده در دست باد!

غمبهار


 

« عید یعنی روزگاری دور و در پس خاطرات سیاه و تلخی که مثل جای زخم فقط از خارش آن، درد را فراموش کردن.»

بقچه‌ی حمام مادرم را روی نعش پدرم به جای ترمه کشیدیم و دفنش کردیم. روز اول عید که بشود می‌روم دست‌بوس مادرم و موهای حناگذاشته‌اش را می‌بوسم و می‌گویم: مادرم، همه چیزم، عزیزم، قربون دست‌های پر از چین و چروکت که هر چی برکت و عشق بود که می‌زدی به سرم. قربون اون سفیدی و سیاهی چشم‌هایت. فدای همه‌ی لحظه‌هایی که باید با داشتن این همه بچه و نوه باز هم تنها باشی... مادرم باز هم مرا بزن... بزن توی سرم و از پهلوهام بشگون بگیر... باز هم بگو چشم‌هایم را ببندم و نبینم... مادرم، تو دست‌هایت را این بار روی چشم‌هایم بگذار و باز هم قصه‌ی آن مادری را بگو که پیاله‌ی بچه‌اش خالی از غذا بود و از غذاهای لذیذی می‌گفت که اگر روزی پیاله‌اش از آن غذاها پر شود چه‌گونه لقمه لقمه در دهان فرزند گرسنه‌اش خواهد گذاشت... مادرم، کسی برایم نمانده است جز تو... پدرم و عمویم و خاله و عمه‌هایم کجا هستند؟ دلم برای‌شان تنگ شده. همان دایی عزیزم که بی‌لباسی و بی‌کفشی و سفره‌ی خالی عید را تحمل می‌کردم فقط به خاطر این‌که دایی بیاید و یک دوتومانی نو و تانخورده به من بدهد و با لذت بروم سینما البرز که فیلم دلیجان آتش را ببینم. 

............ 

- یکی از بهاریه هایی که بسیار دوست دارم همین بهاریه رسول ملاقلی پور است که در شماره‌ی 360 ماهنامه فیلم، ویژه‌‌ی نوروز 1386متن کامل آن آمده است.

نظرات 2 + ارسال نظر
شاهد شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:15 http://www.ghorobeshalamche.blogfa.com

سلام دوست عزیز سال نو مبارک
به من سر بزنید خوشحال میشم
با آرزوی بهترینها برای شما
خدانگه دارتون

امیر پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:47 http://nagoftehayetanhayi.mihanblog.com

از این وبلاگ دیدن کنید.
برای لینک آماده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد